یکی از نتایج مهلک و اسفانگیز جنگ چهل و سه سال اخیر افغانستان، شدت عقدهها و اختلاف نظرهای سیاسی/قومی است که دامنگیر مردم ما، به ویژه قشر تحصیل کردهٔ مان شده است. این جنگ طولانی و تبعات تباهکن آن، غول احساسات و عواطف را بر عقل سلیم ما حاکم ساخته و راه گفتوشنودِ فارغ از خشونت را بسته است. این جنگ طولانی و اثرات دوامدار آن تفکر ما را یکبُعدی و گفتمان ما را یکجانبه ساخته است. ما اینروزها زیاد میگوییم ولی کم میشنویم. ما خطاها و جنایات فردی عدهای ناخلف، بیوجدان و خودپرست را برچسب خطاها و جنایات قومی میزنیم و کفارهٔ خطاها و جنایات اشخاص و گروههای منفعتجو را در تنبیه و نابودی دستهجمعی اقوام مربوطهٔ آنها سراغ میکنیم. ما جز به تقاضاها و مواضع جزمی خود، به تقاضاها و مواضع دیگران بزل توجه نمی کنیم. ما خود را محق میدانیم و همه مخالفین خود را ناحق. ما خود را عالِم بر همهچیز و همهامور میشمریم و دیگران را نادان و تهی از عقل میپنداریم. ما راه آموختن از دیگران را بر خود میبندیم و لحظات با ارزش ولی مفر حیات را در مناظرهٔ یکجنبه و تکراری با بتهای فکری که در ذهن بستهٔ خود تراشیدهایم، سپری میکنیم. این خصوصیات، ما را از درک آفاقی اشتباهات گذشته و فرصتهای نوپیدا و احتمالی آینده محروم ساختهاند و از برداشتن گام در راه اخوت و مصالحهٔ ملی باز میدارند. از این جاست که امروز شیرازههای حیات باهمی ما در حال متلاشی شدن اند و آیندهٔ ما را قیمومیت و استعمار بیگانه تهدید میکند. از این جاست که امروز راه برگشت به سوی حیات عادی انسانی نهایت تیره و صعب العبور به نظر میرسد؛ ورنه حقیقت زندگانی این است که هیچ مشکلی در جهان وجود ندارد که با استفاده از عقل و خوشبینی انسانی آسان نشود. شدت عقدهها و اختلاف نظرها اند که ما را از رحم بر یکدیگر باز میدارد و دشمنان را توانایی نفاقافگنی و غلبه بر ما میبخشد.
بدیهی است که تفاوت نظرهای انسانی/سیاسی در اجتماع بشر در درازمدت امری طبیعی، سازنده و مفید اند. این تفاوت نظرها در اوضاع عادی و صلحآمیز اجتماعی میتوانند به غنامندی تجارب فرهنگی و خلاقیت سیاسی جامعه بیانجامند، فرصتها و زمینههای کارآیی حکومتداری را بهبود بخشند، و از استبداد رای و خودسریهای رهبران سیاسی و سایر نخبگان اجتماعی جلوگیری به عمل آورند. معذالک، اگر این اختلاف نظرها نهادینه شوند و به سرحدی برسند که همدیگر پذیری اجتماعی را مورد تهدید قرار دهند و به اختلاف نظرهای قومی/مذهبی استحاله کنند، بدون شک، صلح اجتماعی را به خطر میاندازند و راه مداخلات مغرضانهٔ بیرونی را هموار میسازند. در این صورت، سقوط همگرایی اجتماعی (تجزیه) و یا احتمال ظهور دیکتاتوری بر درها و پنجرههای اجتماع کوبیدن آغاز میکند.
شکی نیست که فقدان مـردمسالاری و محدودیت تجربهٔ عملی سیاسی برای مدتهای طولانی، به تشدید اختلاف نظر به سرحد عدم مصالحه میانجامد و این امر، بالنوبه، کارآیی نظام سیاسی حاکم را در امر حل منازعات منفعتی گروههای اجتماعی و تأمین عدالت اجتماعی در جامعه کاهش میدهد. ارتباط فقدان مردمسالاری و محدودیت تجربهٔ سیاسی، در یک سو، و شدت اختلاف نظرهای سیاسی در سوی دیگر، در جوامعی که از نگاه فرهنگی غیرمتجانس و از نظر اقتصادی نامتوازن اند، خاصتاً قویتر و دوامدارتر به نظر میرسد. به عبارت دیگر، اعضای جوامع غیرمتجانسی که مردمان آنها مدتهای طولانی از مساوات شهروندی و شرکت در پروسههای سیاسی محروم بوده و فرصت کسب تجارب عملی در سیاست را نداشته اند، پس از دریافت چنین فرصت، در جستجوی الگوهای مناسب سیـاسی که منافع گروهی آنها را تأمین میکند، بر میآیند و در نتیجه به شقوق و گروههای مختلف و متنازع سیاسی تقسیم میشوند (بیثباتیهای سالهای اخیر نظام شاهی و ظهور بیشتر از صد حزب سیاسی در دوران جمهوریت اسلامی افغانستان، مثالهای این پدیده اند). عبور از حالت گروهبندیهای منفعتی و متنازع سیاسی به وضع سیاسی برخوردار از همکاری و همگرایی، نیاز به وجود صلح، گذشت زمان، و دوام تجارب عملی سیاسی دارد. در صورتی که در جریان این عبور (چنانکه در افغانستان چندین بار واقع شد) صلح اجتماعی برهم خورد و فرایند مصالحهٔ نظریات و نزدیکی مواضع سیاسی/اجتماعی منقطع گردد (حالتی که امروز تحت سلطهٔ طالبان وجود دارد) اختلاف نظرها شدت بیشتر اختیار خواهند کرد، امکان دستیابی به قرارداد اجتماعی قابل قبول برای جمعیتهای شامل در اجتماع از میان خواهد رفت، و جامعه به بنبست سیاسی بر خواهد خورد.
حیات سیاسی امروز افغانستان، مردم ما را به چنین بنبستی سوق داده است. در این بنبست، بنابر تفاوتهای عمیق نظریات و تشتت مواضع سیاسی، امکان ظهور قرارداد اجتماعی که برای همه گروههای سیاسی و جمعیتهای ساکن در افغانستان قابل پذیرش و قناعتبخش باشد، به شدت صدمه دیده است. در چنین حال، این سوال مطرح میشود که در اوضاع خطیر و نابسامان امروز، چه باید کرد و راه نجات از این بنبست طاقت فرسا چیست؟
پاسخ بدین سوال حیاتی را باید در هدف مشترک و همه شمولی جستجو کرد که نه تنها برای یک گروه یا جمعیت خاص، بلکه برای همه گروهها و جمعیتهای ساکن در کشور مهم، مثمر، مفید و قابل قبول باشد. این هدف مشترک و همه شمول، بدون تردید، صلح، به معنی مثبت آن است، یعنی صلحی که نه تنها پایان خشونت را رقم زند بلکه بر پایههای عدالت اجتماعی و توزیع کارآی قدرت سیاسی استوار باشد. بیائید درمحور چنین صلحی دست به دست هم دهیم و مام مهربان وطن را از ماتمی که در آن نشسته است، نجات بخشیم.
ایمیل دوکتور محمد داود یار: yaksan@aol.com