Search
Close this search box.
Search
Close this search box.

به تقریب سالگرد سقوط جمهوری سوم

نظریه پردازان علوم سیاسی، نظام جمهوری را به حیث نظام سیاسی معرفی‌ می‌کنند که پایه‌های وجودی و احتمال ظهور و دوام آن بر اصل انتخابات سالم و ارادهٔ آزاد جمعیت‌های شامل در آن استوار است. بدین نهج،‌ می‌توان گفت که نظام جمهوری نظامی است که قدرت سیاسی را از فرد و یا گروه سیاسی انحصاری خاصی به جمع سیاسی باز، کلان، و فراگیر در اجتماع منتقل‌ می‌سازد. مشروعیت نظام جمهوری بر همین خصوصیت اساسی و کلیدی‌ آن استوار‌ می‌شود. این نظام از شرکت و ارادهٔ آزاد مردمان شامل در آن نشأت‌ می‌کند و در بستر رضایت و شرکت فعال مردم در امور سیاسی-اجتماعی رشد نموده و به بالنده‌گی‌ می‌رسد.

بربنای این تعریف و خصوصیات است که اکثر فلاسفه و علمای سیاست، چه در گذشته و چه امروز، این نظام را که بایستی مظهر ارادهٔ مردم و جواب‌گوی آمال و خواسته‌های آنان باشد، بر نظام‌های سیاسی‌ غیرجمهوری (نظیر تیوکراسی، اولیگارشی، دیکتاتوری، سلطنتی و امثال آن‌ها) نه تنها از دیدگاه کارآئی سیاسی-اجتماعی، بلکه از نظر اخلاقی نیز برتر، کارآتر، و مرجح‌تر‌ می‌دانند. کارآیی‌ سیاسی-اجتماعی‌ نظام جمهوری از پاسخگویی، مسئولیت پذیری، و تبانی‌ تصامیم این نظام با خواسته‌های مردم ناشی‌ می‌شود، و برتری اخلاقی‌ آن بر پایهٔ نقشی استوار پنداشته‌ می‌شود که مردم و ارادهٔ آن‌ها در امر تشکیل این نظام به عهده‌ می‌گیرند.

در نظام جمهوری‌ واقعی، آمال و تصامیم بزرگ ملی از انحصار و حلقهٔ تنگ شخصی و گروهی اشخاص بیرون شده و به آمال و عملکرد‌های عمومی‌ اجتماع تبدیل‌ می‌شوند. بدین لحاظ‌ می‌توان گفت که نظام جمهوری‌یی که از ارادهٔ آزاد و شرکت آگاهانهٔ شهروندان آن نشأت کند‌ می‌تواند در بستر رضایت مردم، ارفاق اجتماعی، عدم خشونت، و صلح رشد کند و زمینه‌های نهادینه شدن حیات دیموکراتیک در اجتماع را فراهم آورده و توسعه بخشد. نظام جمهوری‌ واقعی، از تکروی و تکتازی در تصامیم ملی پرهیز‌ می‌کند و برنامه‌ها و راهکارهای عملی‌ خود را بر مبنای خواسته‌ها و نیازهای مردم استوار‌ می‌سازد. نظام جمهوری‌ واقعی خرد و منفت جمعی را بر خرد و منفعت فردی برتر‌ می‌شمارد و از اتکا بر دانش فردی (ولو دانش در سطح متفکر اول یا دوم جهان باشد) دوری‌ می‌جوید. مهمتر از همه، باید گفت که رکن اساسی و حیاتی‌ نظام جمهوری‌ سالم را تکرار منظم و (از نظر زمانی) قبلاً تعیین شدهٔ انتخابات آزاد، عادلانه و شفاف تشکیل‌ می‌دهد. فساد و دست‌کاری مغرضانه در امر انتخابات، نظام جمهوری را به فساد‌ می‌کشاند و آن را از مشروعیت اخلاقی و سیاسی ساقط‌ می‌سازد. بر همین بناست که در بسی موارد، به دنبال سقوط جمهوریت، عامهٔ مردم در واکنش به پیامدهای نامطلوب جمهوری‌ ناقص، به استقبال استبداد‌ می‌روند و عاملین استبداد را با انصاف‌تر از عاملین جمهوریت تصور‌ می‌کنند.

باید گفته آید که در عمل، نظام‌های جمهوری‌ بسی از ممالک جهان سوم (منجمله افغانستان) نه از طریق اراده و آرای آزاد مردم، بلکه از راه کودتاها و قیام‌های افسران نظامی‌ آن‌ها به میان آمده و با گذشت زمان به دیکتاتوری‌های نظامی یا ملکی (نظامیان در لباس اشخاص ملکی) استحاله نموده‌اند. مثال‌های چنین جمهوریت‌ها را‌ می‌توان در افریقا، امریکای لاتین، جنوب آسیا، و شرق میانه مشاهده کرد.

ناگفته پیداست که در شمار نظام‌های جمهوری‌ امروزی‌ جهان، با ثبات‌ترین و کاراترین آن‌ها جمهوریت‌هایی اند که نه در نتیجهٔ غصب خشونت‌آمیز قدرت، بلکه از طریق تصمیم و سهم‌گیری‌ کتله‌های شامل در واحد سیاسی ظهور کرده و در داخل مرزهای تعیین شدهٔ قانون اساسی و سایر قوانین مدون و رسمی به حیات خود ادامه‌ می‌دهند. در اوضاعی که سلامت و قانونمندی‌ انتخابات تأمین و تضمین شده نتواند، و یا تبعیض و قانون ستیزی و قانون شکنی عمومیت داشته باشد، خطر استحالهٔ نظام جمهوری به نظام دیکتاتوری همواره وجود داشته و مشروعیت آن زیر سوال قرار‌ می‌گیرد. به بیان دیگر، استقرار و ثبات نهادهای دیموکراتیک، منجمله انفکاک و توانمندی‌ قوای ثلاثه، تأمین صلح و عدالت اجتماعی، توزیع منصفانهٔ صلاحیت‌های اجرایی، وجود جامعهٔ مدنی و مطبوعات آزاد، و حاکمیت بالانتزاع قانون، برای جلوگیری از سقوط جمهوریت به دیکتاتوری شروط حتمی و ضروری پنداشته‌ می‌شوند.

از سال ۱۹۷۳ میلادی بدینسو در افغانستان سه نظام جمهوری، به طرق مختلف و با خصوصیات و کارنامه‌های متمایز ظهور، نزول، و بالاخره سقوط نمودند. متأسفانه در هر سه مورد، ظهور نظام جمهوری در کشور ما نه به شیوهٔ صلح‌آمیز و از طریق نقش و آرای آزاد مردم، بلکه از راه غصب خشونت‌آمیز قدرت و یا توطئه‌ها و مداخلات خارجی اتفاق افتاد. با چنین آغاز و با این خصوصیات، و در روشنی‌ کارنامه‌های نادرست سیاسی-اجتماعی‌ هر یک از این نظام‌ها، جای تعجب نیست که جمهوریت‌های سه گانهٔ افغانستان فرصت و نیت نهادینه شدن را کسب نکردند و پس از چند صباح حیات پرماجرا، در نتیجهٔ طوفان نارضایتی‌های داخلی، مداخلات خارجی، و حوادث خشونت‌آمیز از پا درافتادند. این تجربهٔ تلخ افغانستان با تجربهٔ سایر ممالک جهان همخوانی دارد: جمهوریت‌هایی که در نتیجهٔ جنگ و خشونت و کودتا به وجود‌ می‌آیند، دیر یا زود، به دیکتاتوری استحاله‌ می‌کنند، به بی‌اعتمادی‌ مردمی دچار‌ می‌آیند، به انزوا کشیده‌ می‌شوند، مشروعیت خود را از دست‌ می‌دهند، و دیر یا زود توسط دور دیگر خشونت و کودتا از پا در‌ می‌افتند و نابود‌ می‌شوند. بدین گونه، خشونت، خشونت‌ می‌زاید؛ خشونت، خشونت را فرصت استمرار‌ می‌بخشد، و خشونت تکراری و مستدام صلح را قربانی‌ دژخیم جنگ و حرص و آز قدرت خواهان‌ می‌سازد.

این درس تلخ و دهشتناکی است که هم‌نسلانِ جنگ‌زدهٔ این قلم از تاریخ چهل سالهٔ «جمهوریت‌های خشن» در افغانستان آموخته است. نسل‌های آیندهٔ کشور این درس حیاتی‌ کشور خود و سایر ممالک جهان را نباید به فراموشی بسپارند.

 

ایمیل دوکتور محمد داود یار: yaksan@aol.com