هر کودکی که تازه به دنیا دیده میگشاید موجودی است معصوم و تأثیرپذیر که سرنوشت آیندهاش در بستر تـوارث و محیط زیست رقم میخورد. ذهن این موجود کوچک و دوستداشتنی از تجارب و خاطرههای خوب و بد گذشته مبرأ است و جسم و روانش با سموم و عصبیتهایی که در مراحل بعدی حیات دامنگیرش میشوند آشنایی ندارد. هرچند در نخستین روزهای زندگی، توانایی جسمی این مهمان رنگیـن کمان زندگی، به مکیدن پستان مادر و صدایی که بزرگسالان گریهاش مینامند، خلاصه میشود، قابلیتها و استعدادهای بالقوهٔ او متعدد، نامحدود، غیرقابل پیمایش، و بس انعطافپذیر و متلون اند. این موجود نیمه حیوان، در مرحلهٔ آغازین حیات، نه موسی است، نه عیسی است، نه انشتین است، نه گاندی است، نه فرعون است و نه ضحاک. او محض موجودی است که نفس میکشد و برای زندهماندن به تغذی و دفع فضلات نیاز دارد. در این مرحلهٔ زندگی، او که بیخبر از خود و با ارادهٔ دیگران چشم به دنیا گشوده است، توان تمیز میان خود و ماحول خود را ندارد و در اندیشهٔ تفکیک میان «خود» و «بیگانه» نیست. دنیای او به مادر یا دایه خلاصه میشود و از مادر یا دایه است که او رنگها، صوتها، شمایم، و ذایقهها را میآموزد. در نخستین روزهای زندگی، گرمی تن مادر و صدای مهربانش دریچههایی اند که کودک نوزاد را با جهان بیرون از خودش ارتباط میبخشند.
با گذشت زمان و در نتیجهٔ تعامل دوامدار با افراد، سیماها، رنگها، صداها، و اشیای ماحول، این موجود بیپیرایه و تأثیر پذیر، آرام آرام از عالم بیخبری و عکس العملهای غریزی پا بیرون مینهد و به عالم متحول و پیچیدهٔ آگاهی و اراده و شعور بشری قدم میگذارد. در این جاست که سفر غیرقابل پیشبینی این موجود نیمه حیوان به سوی سرمنزل انسان کامل که ایده آل ادیان است، آغاز میشود. سلولهای دماغ او آرام آرام در نتیجهٔ تغذی و تجربه رشد میکنند و چهرهها، صداها و رنگها را در خود به ثبت میرسانند. او به زودی متوجه تکرار حوادث (وقت شیرخوردن، دفع فضلات، و بازی با مادر و سایر اعضای خانواده) میشود و احساس ابتدایی تداوم زمان و مفهوم مکان را در خود میپرورد. بالاخره، روزی فرا میرسد که این موجود بیخبر از تمایزات، با انبوهی از تمایزات مجهز میشود. این تمایزات را اطرافیان کودک بر او تحمیل میکنند تا باشد که او را چنان ببار بیاورند که خود میخواهند و یا اجتماع انتظار دارد.
بـدین اساس، میتوان گفت که کودک نوزاد لوحهٔ پاک و نانوشتهای است که از تعصبها، کینهها، عقدهها، بیزاریها، نفرتها، بدخوییها، و خوشخوییهایی که در مراحل آیندهٔ حیات دامنگیرش میشوند، مبرأ است. او در این مرحلهٔ زندگی، بین مادر اصلی و دایهٔ شیرده تفاوتی نمی گذارد، پستان هردو را با ولع میمکد، و در گرمی آغوش هردو آرام میگیرد و احساس مصئونیت میکند. با گذشت زمان، این موجود پاک، ناتوان، اساساً بیگناه، ناآگاه، و آسیبپذیر در معرض تجارب، انگیختارها، حوادث، فشارها، دردها، خوشیها، و انگیزههایی قرار میگیرد که از بیرون بر جسم و روانش اثر میگـذارند، قابلیتها و استعدادهای متنوع و بالقوهٔ او را رشد میدهند و یا سرکوب میکنند، ذوقها و سلیقههای او را رنگ و رجحان میبخشند، و شخصیت، اندیشهها، و رفتارهای او را در مسیری به راه میاندازند که خود در انتخاب آنها نقش ضمنی دارد.
شخصیت و صحت جسمی و روانی آیندهٔ انسان نوزاد، برعلاوهٔ استعدادهای بالقوهٔ موروثی، تا حد قابل ملاحظهای تابع وضع و دادههای ماحول بشری و طبیعیای است که او در آن متولد میشود، رشد میکند، به جوانی میرسد، پیر میشود، و بالاخره چشم از دنیا بر میبندد و معرکهٔ معجزه آسای زندگی را بدرود میگوید. در حقیقت، اثرات محیط بشری و طبیعی بر کودک، از لحظهای آغاز میشوند که کروموزمهای مرد و زن در رحم مادر با هم ملاقی میشوند و جنین کودک شکل اختیار میکند. جنین طفل در هنگام تشکل، ترکیبی از دی ان ای است که مادر و پدر کودک از نسلهای گذشته به میراث گرفته اند. میراث دی ان ای والدین، امکان حیات و احتمالات خصوصیات جسمانی کودک (نظیر رنگ پوست و چشم و مو) را رقم میزند، ولی این بدین معنی نیست که رفتار و کنش انسان در دوران حیات نیز توسط میراث دی ان ای و عوامل ارثی او تعیین میشود (کودک شخص قاتل و یا رهزن حتماً قاتل و رهزن بار نمیآید). رفتار و کنش انسان، در حقیقت، مولود تلقینات، حوادث و تجربههای اجتماعی گذشته و حال، انفعالات بیولوجیکی و شیمیایی سیستم عصبی فردی، انگیختارها، خاطرهها، و رفتارهای بشریای است که انسان در ماحول اجتماعی آنها را تجربه میکند و با آنها مقابل میشود.
ماحول اجتماعی که انسان در آن به دنیا میآید و رشد میکند عوامل و پدیدههای ذیل را در بر میگیرد: ۱) اشخاص و سیماهایی که فرد بشر در مراحل مختلف حیات با آنها سر و کار پیدا میکند؛ ۲) فرهنگ و سننـی که انسان در آغوش آنها شیوهٔ زیستن در خانواده و اجتماع را میآموزد؛ ۳) اندیشهها، قوانین و ضابطههای رفتاری که روابط او را با سایر انسانها تنظیم میکنند؛ ۴) تجارب و حوادث مترقبه و غیرمترقبهای که بر ذهن و جسم انسان اثرات دوامدار وارد میکنند؛ و ۵) آب و هوا و اقلیم محیط طبیعی که او در آن نفس میکشد، تعذیه میکند، و مراحل مختلف حیات را سپری مینماید. در بستر پیچیدهٔ این عوامل گوناگون و تأثیرات متقابل آنها است که کودک نوزاد به دنیا میآید، به بلوغ و جوانی میرسد و از پخته سالی به پیری میگراید. در هریک از این مراحل گذرای حیات، جسم و روان نیمه حیوانی که نه ماه در رحم بسته و تاریک مادر به شنا پرداخته و با آغاز فرایند تولد در مسیر انسان شدن به حرکت افتاده است، مجموعهای از تجربهها، خاطرهها، لذتها، دردها، و آموزههای روانی و جسمانی است که او در معرض آنها قرار گرفته و یا در معرض آنها قرار داده شده است.
در نتیجه، میتوان مدعی شد که صحت جسمی و روانی کودک انسان، و شخصیت تکامل یافتهٔ آیندهٔ او، چیزهایی نیستند که کاملاً در حیطهٔ صلاحیت انتخاب و ارادهٔ خود کودک قرار داشته باشند، بلکه پدیدههایی اند که در اثر تأثیرات و فشارها و دادههای محیط زیست بشری-طبیعی بر او تحمیل میشوند. انسان (چه زن و چه مرد) ذاتاً موجودی خشن و ستیزهخو، جنسیتستیز، و یا نکو و مهربان نیست. او با خصوصیات، رفتار، و جهانبینی از قبل تعیین شدهای به دنیا چشم نمیگشاید. انسان در زمان تولد مجموعهای از نیازها، غریزهها، قابلیتها و استعدادهای بالقوهای است که با گذشت زمان در بستر عوامل بشری و طبیعی ماحول حیات، رشد میکنند، عاطل باقی میمانند و یا سرکوب میشوند. ماحول بشری-طبیعی سالم، زندگی صلحآمیز، و روابط همنوا و سازگار اجتماعی، کودک شیرخواره، جوان به بلوغ رسیده، و پیرمرد/زن جا افتاده را به سوی سلامت روانی و جسمانی رهنمون میشود و از او موجودی سالم، سازگار با خود، و همخوان با اجتماع ببار میآورد؛ و برعکس، محیط ناسالم و مسموم و پر از تنش، انسان را در هر سن و سالی باشد به سوی ناسازگاری دورنی با خود و دشمنی با محیط و اطرافیانش سوق میدهد.
بر بنای آنچه در بالا گفته شد میتوان استنتاج نمود که خشونت و خشونتگرایی خصلتهای ضروری و طبیعی انسان نیستند بلکه محصول تجارب، آموزهها، خوشیها، آلام، و شکنجههای جسمی و روانی اند که در طول حیات در بستر خانواده و یا اجتماع بر او تحمیل میشوند. تجارب بشر حاکی از این است که محیط و حیات پرخشونت خانوادگی/اجتماعی، زمینههای خشونت و خشونتگرایی فردی را دامن میزنند و انسان را به سوی بدبینی، خودکمبینی، و کدورت و دشمنی با اجتماع سوق میدهند. در این وضع، انسان، دیگران را مسؤول همه بدبختیهای خود و اجتماع میپندارد و بار تقصیر خطاهای خود را بر شانههای دیگران میاندازد. انسان خشونتگرا و مسؤولیت ناپذیر همین است. برعکس، زندگی صلحآمیز و بدور از خشونت خانوادگی/اجتماعی، افراد بشر را به سوی صلح با خود و صلح با اجتماع رهنمون میشود. محیط سالم زندگی فرد انسان را خوشبین به بار میآورد و باب همکاریهای فردی و اجتماعی را به روی او میگشاید. در حقیقت، این خانواده و جامعه است که هیتلر و استالین و ضحاک را به وجود میآورد. به همین ترتیب، خانواده و جامعه است که به سقراط، گاندی، ماندیلا، و مارتین لوتر کینگ حیات میبخشد و آنها را به اوج به شهرت میرساند. محیط سالم و تربیت خانوادگی/اجتماعی سالم اعجاز میکند و از کودک شیرخوارهٔ ناتوان انسان رهبری میسازد که روزی میلیونها انسان عشق او را در دل میپرورند و اندیشه هایش را سرمشق حیات خود میسازند.
در پایان باید گفت که دستگاههای تعلیمی مذهبی و یا غیرمذهبی که خود را مالک منحصر بفرد حقایق جهان معرفی کرده و بر بنای دعاوی دینی یا ایدیولوجیکی، بشریت را به «خود» و «بیگانه» تقسیم میکنند، تاجران خشونت و جنگ اند و نباید اجازه داده شوند تا مغز معصوم کودکان مان را مسموم سازند. مغزشویی کودکان به نام دین و ایدیولوجی، جز جنگ و خشونت چیز دیگری را ببار نمیآورد.
ایمیل: yaksan@aol.com