تبصرهٔ ادارهدانش بحر پرفیض و بیانتهایی است که جامعهٔ خوشبخت و مرفه از رودبارهای حیاتبخش آن سیراب میشود، رشد میکند، و در نهایت، به درجات متعالی اخلاق و فرهنگ، و پیشرفت مادی و انسانی دست مییابد. جامعهای که نقش سازنده و خلاق دانش را در حیات خود و اعضای خود بیاهمیت تلقی میکند محکوم به فقر، بیماری، خشونت، جنگ، و اسارت در یوغ استعمار و استثمار خواهد بود. منابع اصلی دانش اجتماع را آزادی تفکر، تحصیل سالم، تحقیق و مشاهدهٔ آفاقی، و تجارب عملی اعضای آن تشکیل میدهد. دانشی که برخاسته از این منابع است، سرمایهٔ عظیم و پربهایی است که باید حفظ شود، رشد کند، و با استفاده از وسایل و طریقههای مختلف در اختیار اعضای اجتماع قرار داده شده و به آگاهی مردم و اندیشمندان جامعه رسانیده شود تا باشد که بر بنای آن معضلههای موجود راهحل یابند و از تراکم و بروز معضلههای تازه جلوگیری به عمل آید. نوشتهای که در این جا میخوانید، در پرتو اندوخته هایی به رشتهٔ تحریر درآمده است که از تحصیل اکادیمیک و تجارب علمی نویسندهٔ آن حاصل شده اند. جنرال عبدالهادی خالد، یکی از اعضای پیشین اردو و پولیس ملی افغانستان، شخصیت آگاه و مسلکیای است که پس از طی مراحل تحصیلات عالی در رشتههای نظامی، معارف، و تاریخ، سالهای متمادی حیات خود را در سکتور امنیتی افغانستان سپری نموده و به رتبهٔ دگرجنرالی رسیده است. این جنرال متبحر، نه تنها از تحصیلات عالی و دانش بلند مسلکی برخوردار است، بلکه در امر مشاهده و ثبت تجربههای کاری و جریانات تاریخی کشور مهارت ویژهای دارد. او در نگارش این اثر کوتاه، از دانش مسلکی نظامی، مشاهدات و تجارب عملی دوران خدمت، و موشگافی فکری اکادیمیک استفاده کرده و بر مسایل حیاتیای که افغانستان و مردم آن امروز با آنها مواجه اند، روشنی انداخته است. ادارهٔ ویبسایت کمیتهٔ صلح افغانستان از خدمات ایشان در افغانستان و کوششی که در امر نگارش این اثر به خرچ داده اند، اظهار سپاس مینماید. |
بخش اول
در آرزوی تحقق حکم پروردگار عالم (ج) که میفرماید: «در صلح خیر است»؛
به منظور راهیابی به سوی عدالت اجتماعی و اعادهٔ سعادت و حیثیت ملی افغانستان عزیز؛
به امید آیندهٔ بهتر برای قشر جوان، زنان، و نسلهای آیندهٔ کشور؛
و با اتحاف دعا به روح پاک شهدای با نام و گمنام راه آزادی، عدالت و عزت مردم ما.
یادداشت نویسنده
من عبدالهادی متخلص به خالد که اکنون شصت و دو سال عمر دارم، از نوجوانی تحت تأثیر اوضاع مسلط روزگار و در نتیجهٔ طبع حساس دوران جوانی، درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی در کشور شدم و در حد توانایی شخصی و مسلکی خود شامل و یا ناظر جذر و مدهای چهل و چهار سال اخیر تاریخ معاصر افغانستان گردیدم. مسلک نظامی و امنیتی و ایفای وظیفه تا معین امنیتی در وزارت امور داخله و تحصیل تا سطح ماستری در رشتهٔ تاریخ و معارف، شرکت و عضویت در مراکز متعدد تحقیقاتی و کنفرانسهای ملی و بینالمللی، درکی که از وضعیت کنونی وطن و حالت پریشان مردم هردم شهید خود دارم، و در نهایت، نگرانیهایی که از حساسیت زمان در ارتباط با کشورم افغانستان در ذهنم خطور میکند، خواستم برداشتها و تشویشهایم را بر بنای آنچه در گذشته دیده و امروز میبینم، با وطنداران عزیز و با احساس خود شریک نمایم.
اشتیاق به نوشتن در این زمینه، زمانی در من بیشی اختیار کرد که عدهای از دوستان فرهیخته، دانشمند و وطندوست که زیر نام « کمیتهٔ صلح افغانستان » گردهم آمده اند، مرا (که حل مشکلهای ذاتالبینی جامعه خود را در صلح و همپذیری و همکاری احاد جامعه میدانم) به عضویت آن کمیتهٔ محترم پذیرفتند و خواهش نمودند تا اندیشهها، آموزهها، تجارب، و برداشتهای خود را با مردم، به ویژه با نسل جوان کشورم شریک سازم. به این تقاضای دوستانم لبیک گفتم زیرا معتقدم که آینده محض زمانی بهتر خواهد بود که درسهای گذشته به فراموشی سپرده نشوند و خطاها و سهل انگاریهایی که دیروز اتفاق افتادهاند امروز یا فردا بار دیگر تکرار نگردند.
لازم به تذکار میدانم که این نوشته بدون جانبداری و یا مخالفت با کسی یا گروهی به رشتهٔ تحریر درآمده است. برای من، همه وطندارانم گلهای پررنگ یک چمنزارند و هر یک از این گلها به زیبایی کشور و جامعهام میافزاید. بدین لحاظ، در این جا از اشارهٔ مستقیم به نام اشخاص و گروههایی که در سقوط افغانستان نقشی بازی کرده اند، اجتناب میورزم تا باشد که زخمهای عمیق گذشته دوباره باز نشده و مجال التیام یابند. دوستانی که مرا در جریان کار و خدمت و زندگی اجتماعی میشناسند، شاید تایید نمایند که من هیچگاه در بین مردم خود تفریق رنگ و نژاد، قوم و زبان و محیط را نپذیرفتهام و در اعمالم خدا و خلق را شاهد و حاضر در نظر داشتهام.
لذا از خوانندهٔ محترم خواهش دارم حین مطالعه این نوشته به تبار، محل تولد، و زبان مادریام نپردازند و توجه خود را فقط به آموزهها، هدف و پیام نوشته معطوف سازند.
احترامات فایقه
تمهید
مبرهن است که افغانستان در مقایسه با هر کشور و ملت دیگری در جهان امروزی، ضرورت عاجل و فوری به صلح و التیام و آرامش دارد. جنگهای پیهم چهل و چند سال اخیر، و عقبمانیها و بیعدالتیهای به جا مانده از گذشته، شیرازهٔ مناسبات ذاتالبینی جامعهٔ ما را چنان صدمه زده اند که امروز در حواشی اجتماع عدهای از افراد و گروههای ناراضی امید به آینده را از دست داده اند و مسئلهٔ جدایی و پایان تمامیت ارضی کشور را مطرح میکنند، غافل از این که نخست، چنین امری هرگز مقبول و عملی نیست، و ثانیاً اگر خدای ناخواسته به وقوع هم بپیوندد، مصیبتی خواهد بود که جز محنت و خونریزی و بردگی برای مردم، نتیجهٔ دیگری ببار نخواهد آورد.
به منظور عبور از این برههٔ پریشان ملی، و تحقق آرزوی اکثریت مردم افغانستان در جهت احیای صلح و آرامش، لازم است تا پیش از همه در صدد یافتن ریشهها و عوامل نزاع و دلایل ظهور فاصلهها در جامعه شویم و بار مثبت و منفی این عوامل را تول و ترازو نماییم. برای این مقصد، نخست میخواهم به منظور پیگیری و رسیدن به ریشهها و عوامل اصلی وضع ناهنجار کنونی، چند سوال مشخص را مطرح کنم و سپس پاسخ برخی از آنها را به سهم خود ارائه نمایم. این بدان معنی نیست که من خود را عقل کل جا بزنم و نظرات خود را بالامنازع بپندارم. با در نظر داشت این اصل که از تقابل نظرات و برداشتها واقعیتها برملا میشوند، از هموطنان گرانقدر خود صمیمانه خواهشمندم تا با نقد و ارائهٔ نظرهای عالمانه و مفید شان این نوشته را غنی سازند تا خرد، دانش و فکر عمومی در امر اعاده صلحف عدالت و وحدت در کشور عزیز ما بهکار رود و عزت و سعادت ملی ما احیا شود.
پرسشهای ذیل امروز ذهن طیفهای مختلف کشور ما را به خود مشغول ساخته اند:
۱- آیا ما افغانها به نقطه پایان زندگی باهمی خود در افغانستان رسیدهایم؟
۲- آیا در تاریخ افغانستان سابقه و تجربهٔ حل مشکلات سیاسی از طریق روشهای نرم و غیرخشونتآمیز وجود دارد؟
۳- آیا عواملی را که مناسبات ما را پریشان و متشتت نموده و عرصه را برای زندگی ملت تنگ و تلخ ساخته است میشناسیم؟ اگر میشناسیم آیا بالای آنها اجماع و اتفاق نظر داریم؟
۴- آیا برای برطرف نمودن عوامل و ریشههای منازعه راه و یا راههای حل وجود دارد؟
۵- آیا فکتورهای احیای ثبات و بازدارندهٔ جنگ در نفس جامعهٔ ما وجود دارند که بتوانیم با استفاده از آنها در امر تنشزدایی و مقابله با عوامل منفی و تضاد آفرین، مؤفق شویم؟
۶- نقش عوامل جیوپولیتیک منطقهیی و جهانی در امر احیای صلح و ثبات در افغانستان از چه قرار است؟
۷- چگونه میتوانیم از دین مقدس اسلام و هدایات قرآنی در امر تأمین صلح در کشور بهرهمند شویم؟ چه موانع در این راه وجود دارد؟
۸- قدم نخستین ما در راه احیای صلح چه باید باشد و کهها باید پیشگام صلح باشند؟
۹- آیا میتوانیم از تجارب سایر کشورها برای آوردن صلح استفاده کنیم؟
۱۰- آیا ما از تاریخ درس عبرت گرفتهایم؟
۱۱- آنانی که از جنگ و صلح در افغانستان متضرر و یا مستفید میشوند کیها اند؟
۱۲- نقش قربانیهای جنگ در تامین صلح چیست و واکنش سودجویان جنگ و وابستهگان بیگانه در برابر اقدامات صلح جویانه چه خواهد بود؟
شکی نیست که یافتن پاسخ دقیق و همه جانبه به سوالات فوق برای تعیین سرنوشت آیندهٔ افغانستان و مردم آن از اهمیت کلیدی برخوردار است. در این جا سعی میکنم پاسخهایی را که خود در بارهٔ آنها اندیشیدهام، به گـونهٔ کوتاه و فشرده تقدیم کنم.
۱– آیا ما افغانها به نقطهٔ پایان زندگی باهمی خود رسیدهایم؟
پاسخ مختصر من به این سوال بحث برانگیز و تکان دهنده بگونهٔ قاطعانه نخیر است. ما افغانها، چه از نظر اجتماعی، فرهنگی، و تاریخی و چه از نگاه محیط زیست چنان درهم تنیده و ممزوجیم که جدا کردن ما از یکدیگر کاملاً ناممکن و غیرعملی است. به همین دلیل، تعداد کسانی که از جدایی صحبت مینمایند در افغانستان بس اندک و حاشیوی است. آنهایی که زمزمهٔ دوری و گریز ازهم را بلند میکنند، گزینهای ندارند که عملی، سهل و آسان باشد. اگر خدای ناخواسته روزی روزگاری گزینهٔ جدایی به طور جدی مطرح شود، نتیجهٔ آن خونینترین منازعه و تباهی در تاریخ افغانستان خواهد بود. جدایی در افغانستان به معنی نزاع خونین بالای نقشهٔ تازهٔ منطقه خواهد بود. نباید فراموش کرد که تجزیهٔ یوگوسلاوی و تجزیهٔ افغانستان باهم از زمین تا به آسمان فرق دارند، گرچه یوگوسلوایا نیز لکه خونین و ننگین بر جبین اروپا تا دیر زمان باقی خواهد ماند. اما یوگوسلاویا در دل اروپای یکپارچه واقع بود و برای تجزیهٔ آن در بین اکثر دول قدرتمند و سودجوی اروپایی اجماع وجود داشت. این در حالی است که افغانستان در دل پهناورترین و پر تضادترین منطقهٔ جهان قرار دارد و به مجرد اقدام به تجزیه افغانستان، همه تضادها و اختلافات منطقه و حتی جهان در افغانستان و ممالک همجوار آن خواهد ریخت و جنگ همه علیه همه به راه خواهد افتاد. بدین اساس، شکی نیست که نظریه جدایی، هم از نگاه داخلی و هم از دیدگاه خارجی، ممکن و عملی بوده نمیتواند. عدم مقبولیت و عدم امکان جدایی، ما را بدان وا می دارد تا در مورد حفظ وحدت و تامین صلح و ثبات معنیدار و پایدار، و تأمین زندگی آبرومند و سعادتمند برای همه شهروندان کشور خود باندیشیم و راههایی را جستجو کنیم که زمینهها و امکانات حرکت صادقانه و مسئولانه به سوی صلح دوامدار را بازگشایی کنند. ما باید گرههای زندگی پر از دشواری خود را با انگشت خود بگشاییم نه با دندان جنگ، خشونت و خصومت. شکی نیست که زندگی ما معضلهها و گرههایی دارد، ولی این معضلها و گرهها کور و بازناشدنی نیستند.
۲- آیـا در تاریـخ افغانستان سابقه و تجربهٔ حل مشکلات سیاسی از طریق روشهای نرم و غیرخشونتآمیز وجود دارد؟
متاسفانه در تاریخ افغانستان موارد حل منازعات سیاسی به شیوههای نرم و مسالمتآمیز کمتر دیده میشود. در تاریخ ما هر که دست قویتر، شمشیر برانتر، قلب قسیتر، و لشکر بزرگتر و تابعتر داشته است، تصمیم اول و آخر را بالای مقدرات ملی ما تحمیل کرده است.
اولین بار در تاریخ افغانستان، راهحل سیاسی منازعه زمانی مطرح شد که قوای اتحاد شوروی از کشور عزم هزیمت کرد و نظام سیاسی برحال، بقای خود را در عدم موجودیت ارتش سرخ ناممکن پنداشت. تحت شعاع این هزیمت بود که سعی به عمل آمد تا با وساطت سازمان ملل متحد، جنگ در کشور خاتمه یابد و قدرت دولتی به طور مصالحهآمیز به حکومت جدید متشکل از تکنوکراتهای دوران سلطنت انتفال یابد. اما این برنامهٔ انتقال به علت عدم توجه به ریشههای مشکلات اصلی اجتماع، فقدان علاقهٔ طرفهای درگیر به مذاکرات مستقیم و رویاروی، کارشکنی همسایگان، و در نظر نگرفتن وضعیت بینالمللی و منطقهیی با ناکامی مواجه شد. باید گفته آید که اختلافات و کودتا در درون دولت و حزب برسراقتدار نیز سبب شد تا پروسهٔ انتقال مسالمتآمیز، به گونهای که برنامهریزی شده بود، در نیمه راه متوقف شود. بدین ترتیب، میتوان گفت که فروپاشی مناسبات درون حزبی، سنگینی معضلهای درون اجتماعی، مداخلات بیرونی، و تضادهای منافع جیوپولیتیک بینالمللی و منطقهیی سبب شدند تا نخستین تجربهٔ انتقال مسالمتآمیز قدرت در افغانستان سبوتاژ و به ناکامی منتهی شود.
علاوه بر عوامل بالا، میتوان حدس زد که نگرانی حکومت روسیه، تحت رهبری بوریس یلتسن، درمورد به قدرت رسیدن نیروهای طرفدار غرب در افغانستان و احیای وفاق ملی در کشور نیز نقشی را در این زمینه بازی کرده باشد. برخی از ناظرین سیاسی آن زمان بدین نظرند که روسها با استفاده از نیروهای معتمد و وفادار به خود در درون حزب حاکم، کودتای سفیدی را به راه انداختند تا توسط آن از یک سو برنامهٔ انتقال مسالمتآمیز قدرت را به ناکامی بکشانند، و از سوی دیگر، جنگ داخلی افغانستان را دوامدار ساخته و بدین وسیله از جابجایی نفوذ غرب در افغانستان جلوگیری کنند. در صورت صحت این فرضیه، روسها محتملاً چند هدف استراتیژیک را در برهم زدن مصالحه در افغانستان در نظر گرفته بودند:
۱ـ با فرو رفتن افغانستان در جنگ داخلی، اسلحهای که از دوران اشغال شوروی در افغانستان باقی مانده بود، از بین میرفت و به کشورهای آسیای میانه سرایت نمیکرد.
۲ـ جنگ داخلی در افغانستان سبب میشد تا افغانها نتوانند علیه روسیه دعوای پرداخت غرامات جنگی نمایند.
۳ـ جنگ و هرج و مرج در افغانستان دولتهای تازه به استقلال رسیدهٔ آسیای میانه را دچار هراس میساخت و این هراس آنها را وامی داشت تا اتکای خود را از نظر امنیتی بر روسیه حفظ نمایند. در نتیجهٔ همین هراس بود که روسیه توانست نیروهای خود را دوباره در کوه پایههای پامیر مستقر سازد.
علاوه بر روسیه و اهداف آن که در بالا ذکر شد، میتوان گمان برد که جهان غرب نیز که در زمان جنگ سرد تندروان مذهبی را مسلح و تقویه نموده بود، علاقه داشت تا تنظیمهای به اصطلاح بنیادگرا را در جنگهای ذاتالبینی مصروف سازد و از این طریق حیثیت و وجاهت بدست آمدهٔ تندروان را به زمین زده و آنها را در انظار عامهٔ افغانستان و جهان منفور سازد.
قابل تذکر است که دو کشور دیگر همسایهٔ ما، پاکستان و ایران، نیز نقشهای برجسته و مهمی را در ناکامی برنامهٔ انتقال مسالمتآمیز قدرت در افغانستان به عهده داشته اند که نیاز به نوشتار مفصل دیگری دارد.
۳. عوامل و ریشههای اصلی منازعه و خصومت در درون جامعهٔ ما کدامها اند؟
این پرسش، پرسش اصلی و تعیین کننده است. اگر ما افغانها بتوانیم در مورد پاسخ به این پرسش به قناعت و اجماع برسیم، به این معنی خواهد بود که بخش بزرگی از مشکلهای خود را حل کرده و در راه یافتن راهحل مناسب قدم موزون برداشتهایم. در جهان امروز، تشخیص دقیق مرض، نخستین قدم در راه تجویز و تطبیق نسخهٔ تداوی پنداشته میشود.
شکی نیسـت که ارائهٔ پاسخ دقیق و همهجانبه به این سوال مهم و کلیدی به تحلیل وسیع و میان-رشتهای (interdisciplinary analysis) نیاز دارد. بدین معنی که این سوال باید در روشنی یافتهها و آموزههای علومی نظیر انسانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، حقوق، سیاست، روابط بینالمللی، جغرافیه، و تاریخ تحقیق شود. تشبث به چنین تحقیقی از صلاحیت اکادیمیک یک نفر خارج است و به کار تحقیقی دستهجمعی نیاز دارد. بنابرین، پاسخی که در این جا ارائه میشود، بدون تردید، محدود و غیربسنده بوده و ریشه در یافتهها و تجارب عملی نویسنده دارد. یافتهها و مشاهدات این جانب میرسانند که افغانستان با معضلهای ذیل مواجه بوده است:
الف ـ معضل تمرکز قدرت:
میدانیم که جامعهٔ ما کثیرالقومی است. مبرهن است که تنوع فرهنگی و کثرت تباری در بستر صلح، غنیمت و نعمت بزرگی است که در محیط صلحآمیز میتواند به غنامندی فرهنگی و توسعهٔ استعدادهای بشری جامعه منجر شود. این نعمت میتواند در امر اعمار یک جامعهٔ خوشبخت و مرفه نقش اساسی را بازی نماید و افق دید و جهانبینی فزرندان آن را وسعت بخشد. این امر زمانی امکانپذیر است که هویت ملی از امتزاج فرهنگی و اقتدار مشترک گونههای تباری، فرهنگی، فکری، و زبانی به میان آید. در جهان مثالهای زیادی از چنین جوامع کامیاب وجود دارد. جوامع کامیاب، در امر پذیرش فرهنگهای متنوع از خود توانایی بیشتر نشان داده اند، در امر توزیع قدرت و ثروت ملی انصاف بیشتر داشته اند، و کوشیده اند دولت و ساختارهای سیاسی خود را طوری طرح و تطبیق نمایند که همهٔ شهروندان آنها خود را در تعیین سرنوشت ملی شریک و همتراز احساس نمایند. ایجاد حس مالکیت در اذهان افراد و گروههای اجتماعی برای تحقق اهداف ملتسازی از اهمیت کلیدی برخوردار است. تجارب تاریخی جهان نشان میدهد که ملتها پیش از آن که از دولتها مطالبات رفاهی داشته باشند، خواست مالکیت هویت و سرنوشت سیاسی خود را مطرح کرده و به آن اولویت میدهند.
ما در تاریخ کشور خود دولتهای متمرکز را تجربه نمودهایم. این نظامها اکثراً نه تنها متمرکز بودند بلکه بیشتر از طریق میراث و زور شمشیر ظهور و سقوط نموده اند. در تاریخ سیاسی ما، دههٔ دموکراسی که تحت زعامت محمد ظاهر شاه ظهور نمود، با همه کمبودها و ضعفها، نخستین تمرین برای مردمی ساختن نظام سیاسی و سهمدادن مردم در قدرت بود که متاسفانه توسط کودتای بیست و شش سرطان ۱۳۵۲ ناکام گردید.
فرصت دیگر مردمی ساختن قدرت سیاسی در کشور در بیست سال جمهوریت به میان آمد. اما با تاسف باید گفت که این فرصت در نتیجهٔ هراس اربابان قدرت از تمرکززدایی، ترس از به قدرت رسیدن زورمندان مافیایی، تخطی از اصول مندرج در قانون اساسی، فساد گسترده، و نارساییها و تکرویهای رئیسان جمهور (کرزی و غنی) از دست رفت. مزید بر این، امروز میدانیم که قانون انتخابات به شیوهٔ رای مستقیم غیرقابل انتقال برای افغانستان فاجعهبار بود. این سیستم کهنه و متروک زمینههای رشد احزاب و بسیج سیاسی مردم بدور برنامهها را از بین برد و انتخابات را مافیایی ساخت. در این رژیم انتخاباتی هر آن که پول داشت و با حلقههای قدرت نزدیک بود میتوانست به آسانی با استفاده از احساسات قومی، زبانی، منطقهیی، و مذهبی، مردم را بفریبد و یا بوسیله پول اعضای کمیسیونهای انتخاباتی را بخرد و خود را به مقام منتخب مورد نظر برساند. این بود که پارلمان افغانستان به زودی لقب بدترین پارلمان جهان را به خود گرفت. در نتیجهٔ نواقص نظام انتخاباتی بود که انتخابات ریاست جمهوری چندینبار به بنبست کشید و کمیسیون انتخاباتی نتوانست برندهٔ انتخابات را به گونهٔ قاطع، دقیق و مشخص اعلان نماید. نکات بالا میرسانند که در کشوری نظیر افغانستان تمرکز قدرت سیاسی همواره به فساد انتخاباتی دامن میزند و دیموکراسی و عدالت اجتماعی را از پا میافگند.
بربنای این تجارب تلخ، لازم است که برای تأمین آیندهٔ صلحآمیز و بهتر، در قدم نخست، سیستم متمرکز دولت را بشکنیم و سیستم سیاسی خود را بر اصول حکومتداری پارلمانی استوار سازیم تا صدر اعظم و حکومت را هر حزب و یا ایتلافی که اکثریت کرسیهای پارلمان را از آن خود نمود، تعیین کند. اپوزیسیون هم در این حالت موضع و آدرس مشخص و روشن خواهد داشت. در سیستم فسادزای متمرکز ریاستی توأم با رژیم انتخاباتی رای منفرد-غیرقابل انتقال، مرز میان جبههٔ برسر اقتدار و جبههٔ مخالف از بین میرود. در نظام پارلمانی، رییس جمهور باید مرجع یا ممثل اقتدار و حیثیت ملی باشد و در امور اجرایی مداخله نکند. سیستم انتخاباتی ما باید به سیستم PR یا نمایندگی تناسبی عوض گردد. قانون احزاب نیز باید نوسازی شود. راه تشکیل احزاب ملی باید گشایش یابد و رأی مردم محترم شمرده شود.
ب – شیفتگی قشر سیاسی افغانستان به ایدیولوژیهای نامأنوس و وارد شده:
مشکل دیگری که افغانستان در گذشته و امروز با آن دچار بوده، عشق و اشتیاقی نظریهپردازان و دست اندرکاران سیاسی ما به ایدیولوژیهای خارجی است. این عشق سبب شده تا بسی از دادههای اجتماعی-بشری-فرهنگی خود را به فراموشی بسپاریم و مدلهای انکشافی و سیاستهای اصلاحیای را در عمل پیاده کنیم که امکان نهادینه شدن در میان مردم و کشور ما را نداشته اند. نیروهای «چپی»، «راستی»، اخوانی (ریفورمیستهای دینی)، «ملی گرایان»، «دموکرات ها»، «شریعت گرایان»، «مجاهدین» و سایر سیاستگران کشور ما، جامعه را به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم نموده و خود و ایدیولوژی خود را مستحق، بر حق، و الگوی فلاح، رفاه و حقیقت کامل میپندارند، و نظریات و پیشنهادات دیگران را یکسره رد نموده و مخالفین نظریات خود را واجد زندان، شکنجه و قتل میدانند. برچسب زدن «خاین ملی» و «کافر» بر مخالفین (و بنابر آن واجب القتل) کاری به آسانی آب خوردن شده است. جای تعجب این است که با گذشت چهار و نیم دهه خونریزی و خشونت، همهٔ سیاسیون و گروههایی که زمانی قدرت را بدست داشتند، خود را تا این دم حق به جانب میدانند و هرگز به خطاهای هولناک و تباه کن خویش اعتراف نکرده اند، چه رسد که از مردم کشور معذرت بخواهند. ما میدانیم که در این چهل و چهار سال، میلیونها شهروند ما کشته، زخمی، مهاجر، و بیخانمان شده اند، ولی تا امروز کسی حاضر نیست بر مسؤولیتها و نقشی که خود در این زمینه داشته است روشنی اندازد و از مردم کشور تقاضای پوزش و معذرت کند. آیا این سکوت مرگبار فقدان شجاعت سیاسی/اخلاقی را در بین سیاسیون و مسؤولین گذشتهٔ ما بر ملا نمیسازد؟ افریقای جنوبی، علیرغم همه بیعدالتیها و جنایات دوران اپارتایت، توانست تا با ایجـاد «کمیسیون حقیقتیابی و آشتی» در آن کشور میان ظالم و مظلوم آشتی بیاورد و صلح سفید پوستان و سیاه پوستان را دایمی و ریشهدار سازد. ولی ما در افغانستان تا کنون نتوانستهایم حتی احدی را پیدا کنیم که به ظلم خود اعتراف کند و به خاطر اعمال گذشته از مردم معذرت بخواهد. چنین به نظر میرسد که گویا جنایات بشری گذشته در سرزمین ما افغانها توسط جنها و پریها صورت گرفته و عاملین امور در آنها دست نداشته اند. عقدهها و اثرات دوامدار این ظلم و تعدی زمانی مضاعف میشود که همین سیاسیون و گروهها، با همه دعوای حقانیت، در خدمت بیگانه قرار داشته اند و هدایت و دستور بیگانه را علیه وطنداران خود به عمل پیاده کرده اند.
در سال ۱۳۵۷ تصور بر این بود که گویا فقط حزبی که کودتا کرده بود دچار این توهم است، اما گذشت زمان ثابت کرد که اکثر شوقزدگان و دستاندرکاران سیاست در افغانستان دچار چنین تحجر فکری و خود شیفتگی سیاسی اند. ما باید دریابیم که ایدیولوجی ها و ایزم های دیگران تا چه حد و چگونه در کشور ما قابل تطبیق اند. در چهار دههٔ گذشته گرایش ها و نسخه های جزمی ایدیولوژیک جان میلیونها فرزند کشور را قربانی خود کرده اند. در این چهل و سه سال، ما مدل های سیاسی-اقتصادی متعددی را تجربه کرده ایم ولی هنوز راه ما در جهت پیشرفت و رفاه همگانی و مستمر گشوده نشده است. ما می توانیم در این راستا از تجارب و داده های خود و تجارب سایر کشور ها استفاده کنیم. ما می توانیم تجارب جهان را با تجارب و داده های اجتماعی خود تلفیق کنیم و الگویی را به وجود آوریم که در کشور ما و برای مردم ما قابل تطبیق خواهد بود.
ج – فقر کمرشکن مادی و معضلهای سنتی و فرهنگی ما:
میگویند بین کفر و فقر مرزی نیست. واقعیت زندگی ما در چهل و چند سال جنگ نشان میدهد که فقر مادی و فرهنگی یکی از عوامل اساسی است که به آتش تضاد و اختلاف در اجتماع ما دامن میزند و ما و رهبران ما را از اجماع و اتفاق نظر باز میدارد. ناداری و فقر گسترده در کشور منافع اقتصادی گروههای سیاسی و پیروان شان را به اصطکاک وا میدارد و اختلافات ایدیولوجیک این گروهها و پیروان شان را عمیقتر میکند. فقر و محرومیت به فساد اداری دامن میزند و غصب داراییهای مردم و دولت را سبب میشود. ما در چهل و چند سال دیدیم که چه گونه مدعیان خداپرستی و زاهدان خرقه پوش، وطن و دین را برای ارضای نفسهای سیرناشدنی خویش لیلام نمودند. ما دیدیم که که چگونه داعیان دین و وطن در برابر سرمایههای باد آوردهٔ جنگ و شقاق به زانو نشستند، دین و وجدان خود را فروختند، و غصب و تاراج داراییهای خصوصی و دولتی را پیشه کردند. در موازات فقر مادی، فقر فرهنگی خطر مهلک دیگری است که همواره آسایش مردم ما را برهم زده و پیشرفت اجتماع ما را به سوی حیات صلحآمیز و تعالی اقتصادی پایدار مانع شده است. آنانی که در دوران جهاد مکاتب را آتش زدند، و معلم و پولیس و انجنیر را کشتند، نه تنها از نظر مادی فقیر بودند، بلکه از نظر فرهنگی نیز نادان و نادار بودند. آنانی که امروز، با درک ناقص از آیات الهی و استناد به سنن نامطلوب و عقب مانده روستایی، دختران ما را از رفتن به مکتب و پوهنتون باز میدارند، مظهر فقر فرهنگی در این کشور اند.
فقر فرهنگ سیاسی رهبران، نخبگان و چیزفهمان ما نیز در این راستا قابل تأمل و تحقیق است. این گروهها میتوانستند با تشخیص خیر و شر، و درک سالم آمال و نیازهای مردم خود، از دوام فاجعهٔ چهل و چهار ساله جلوگیری نمایند. باید دریافت چرا آنانی که در صدر جامعه قرار دارند و خود را چیزفهم و برتر از دیگران تصور میکنند، در برابر مصائب اجتماع بیتفاوت میمانند، از مردم خود دور میشوند، و در برابر آمال و آرزوهای تودههای مردم بیتفاوتی اختیار میکنند.
د – سیاسی شدن دین و سوء استفاده از دین برای مقاصد سیاسی:
ناگفته پیداست که دین رکن اساسی و حیاتی زندگی اجتماعی و فردی افغانستان و سایر جوامع دیندار جهان است. بحث دقیق در بارهٔ اهمیت، نقش، و نیازهای دینی بشر، کار دانشمندان و متخصصین دینی، انسانشناسان، و رواشناسان بوده و از حوصلهٔ این مقال خارج است. بنابرین، در این جا به تذکر عمومیات مطلب بسنده میشوم.
دین را در علوم اجتماعی جز اخلاق اجتماعی و فرهنگ جامعه میدانند و برای حفظ تقدس آن توصیه میشود که دین از رسیدگی به منافع مادی جامعه فاصله دور نگهداشته شود و امر تأمین منافع مادی اجتماع به دولت و سیاست واگذار گردد.
در اروپای قرون وسطی، کلیسا مدعی حکومتداری و رهبری سیاست بود. این ادعا از هوای نفسانی کشیشها سرچشمه میگرفت نه از اصول و ضرورتهای دینی. به همین علت بود که اروپای قبل از قرن شانزدهم میلادی در تاریکی و جهل مرکب فرو رفته بود. ادعای حاکمیت کلیسا هم دین را ملوث میساخت و هم دین را در نزد مردم به حیث ابزار ارضای نفس کشیشها معرفی مینمود، و هم مخالفت با کلسیا را در بین مردم اروپا افزایش میبخشید. این مثال نشان میدهد که استفادهٔ سوء از دین در امور دنیایی، دین را بدنام و منفور اذهان عامه میسازد
زمانی که در اروپا دین راه خود را از سیاست جدا نمود و کار سیاست و تامین منافع مادی را به سیاسیون و احزاب سیاسی سپرد، این قاره قادر شد به پا برخیزد و کانون تولید، علم، فرهنگ، و مدنیت گردد و به تأمین رفاه و فلاح شهروندان خود نایل آید. در نتیجهٔ این تفکیک، دین نیز توانست بار دیگر حیثیت خود را به حیث رکن اساسی و معنوی اجتماع احیا کند و از اعتبار، عزت و جایگاه اصلی خود برخوردار گردد.
در افغانستان، سوء استفاده از ذهنیت و احساسات دینی مردم زمانی به اوج خود رسید که مقاومت مردم کشور در برابر قوای شوروی عنوان جنگ اسلام بر علیه کفر و کمونیزم را اختیار کرد. در نتیجه، رقبای غربی شوروی و ممالک عربی با همکاری کشور همسایهٔ ما پاکستان، هزاران مدرسه دینی را برای گرم نگهداشتن تنور جنگ در افغانستان در قلمرو پاکستان اعمار و تمویل نمود. در عین حال، این اقدام، به منبع پرمنفعت تجارتی برای استخبارات پاکستان و شیوخ عرب استحاله کرد. تا امروز بیشتر از هشتصد هزار شهروند پاکستانی و افغان مهاجر از این مدرسهها فارغ و به افغانستان اعزام شده اند. این حقیقت، مشکل بزرگی است که اگر حل نشود، تأمین صلح واقعی و دایمی در کشور را با موانع جدی مواجه خواهد ساخت. معضل دیگری که صلح و امنیت کشور را به طور جدی تهدید کرده و میکند وجود افراط گرایان و تند روان خارجی است که در بسی مناطق افغانستان هویت افغانی کسب کرده و تفکیک آنها از مردم محل مشکل شده است. این گروهها در مورد محنتها و اثرات جنگ بالای مردم افغانستان بیتفاوت اند و آن چه برای آنها اهمیت دارد پیشبرد اجنداهای گروهی خودشان است، بدون این که رحمی به مردم محلی داشته باشند.
ه – جای خالی و نقش بیرنگ احزاب ملی و مدنی در کشور
پس از جنگ دوم جهانی، شور و شوق عمومی برای ارتقای هویتهای بومی، رفاه عامه، و کسب استقلال و حق خود ارادیت در کشورها و جوامع مختلف بالا گرفت. در دنیای اسلام، بازار نهضتهای اصلاح طلب زیر نام اخوان المسلمین گرمتر شد. به علاوه، تنور سوسیالیستها و نشنلیستها نیز به حد کافی داغ آمده بود. جوانان اکثراً برای شامل شدن در این جریانها شور و شعف نشان میدادند. این احزاب و جریانهای سیاسی بسیار به سرعت رشد میکردند.
تجربه و واقعیتهای برملا شدهٔ بعدی در سطح جهان، خصوصا در اخیر قرن بیست و شروع قرن بیست و یکم، نشان میدهد که رهبران این جریانها، علیالرغم ادعا و نیات صفوف شان، سخت بین قدرتهای بزرگ تقسیم گردیده و توسط آنها کنترول میشدند. وابستگی و اتکای رهبران این جریانها و احزاب به کشورهای خارجی سبب شد تا این رهبران زیانهای بزرگی را بر جوامع خود وارد کرده و پیروان خود را قربانی سیاستها و منافع قدرتهای بزرگ نمایند. در افغانستان، وابستگی و در گرو بودن رهبران جریانهای سیاسی (راست و چپ) به خارجیان نسبت به هر جای دیگر دنیا شدیدتر و واضحتر بود. رفتار و کردار رهبران سیاسی افغانستان در چهل و چهار سال اخیر این ادعا را به اثبات میرساند. این وابستگیها سبب شد تا کشور ما میدان جنگهای نیابتی دیگران شود و تأمین ثبات و احیای صلح در کشور ما پیچیده و مشکل گردد. افزایش نفوذ یک قدرت خارجی در افغانستان، افزایش نفوذ قدرت رقیب او را به ارمغان آورد و رهبران کشور را بیشتر از پیش وابستهتر ساخت.
از گذشتههای نسبتاً دور که بگذریم، باید گفته آید که جمهوریت اسلامی افغانستان (۲۰۰۱-۲۰۲۱ میلادی) زیر سایهٔ اثرات دوامدار این وابستگیها ظهور کرد و در نتیجهٔ تبعات و اثرات دوامدار همین وابستگیها بود که در آگست ۲۰۲۱ سقوط کرد. در بیست سال جمهوریت، حکومتی که از بستر ارادهٔ مردم برخاسته باشد به وجود نیامد، زیرا از یک سو از ظهور احزاب سرتاسری و ملی جلوگیری شد، و از سوی دیگر دولت از نگاه اقتصادی و امنیتی کاملاً متکی به قدرتهای خارجی و خواستهها و هدایات آنها باقی ماند. چنانکه تجارب سایر ممالک جهان ثابت میسازد، در نبود احزاب پویا و فراگیر، ظهور یک نظام دیموکراتیک فراگیر و پویا ممکن نیست. در دوران جمهوریت سوم، به دو دلیل عمده از ظهور و توانمند شدن احزاب ملی جلوگیری شد: ۱) در اثر مداخلهٔ ایالات متحده و ممالک عضو ناتو در کنفرانس بن، قدرت سیاسی به گروهها و بقایای دوران جنگ سرد و رهبران حریص و نفس پرست آنها تعلق گرفت و اینها تا توانستند، به منظور سد نمودن شکلگیری اقتدار ملی و جلوگیری از حاکمیت قانون، جلو ظهور احزاب ملی و بسیج سیاسی مردم را گرفتند. ۲) رهبران تراز اول کشور نیز که از طریق معامله با بیگانگان به قدرت رسیده بودند و در جهت تحکیم و دوامدار ساختن قدرت و ارضای غرایز نفسانی خود تلاش داشتند، تا توانستند مانع ظهور احزاب ملی شدند و با انواع توطئه و تطمیع چهرههای مهم سیاسی را یا با پول و مقام خریدند و یا آنها را از صحنهٔ سیاست کنار زدند. امروز ما مردم افغانستان کمبود احزاب ملی فراقومی را در حیات سیاسی خود شدیداً احساس میکنیم و ضرورت به شرایط قانونی و محیط و بستر مناسب برای ایجاد و تقویت احزاب فراقومی و وطنخواه و وفادار به منافع ملی داریم. در این قسمت ما افغانها نیاز به بحث و تصمیم جدی داریم.
برعلاوه، اگر بنا باشد ما کشور خود را به سوی صلح و ثبات دایمی هدایت کنیم، لازمی است تا در مورد معضلهای زیر به گفتمان جدی پرداخته و راهحلهای عملی را برای هریک سراغ کنیم (من در این جا محض به نام گرفتن معضلها اکتفا میکنم و بحث مفصل آنها را به کسانی میسپارم که در این زمینهها دانش مسلکی و عملی بیشتر و جامعتر دارند):
- نقش تجارت تریاک؛ زور و اتکا به تفنگ؛ و فقر مادی و فرهنگی در ناهنجاریهای حیات اجتماعی و سیاسی ما؛
- بیاعتباری سیاست و سیاستمداران ما در انظار عامهٔ مردم؛
- چاکها و دامنهٔ اختلافات قومی، لسانی، و مذهبی؛
- تغییر کلی در روابط و سلسله مراتب اجتماعی ما در نتیجهٔ جنگ و مهاجرتها؛
- ریشهدار شدن خشونت و زورگویی در مناسبات اجتماعی؛
- مهاجرتهای دستهجمعی و اثرات فرهنگی آنها بر رفتار و مناسبات فردی و اجتماعی ما؛
- معلولیتهای شدید جسمی و روانی عدهٔ کثیر مردم ما؛
- خصومتها و دشمنیهای ناشی از مظالم گذشته و اختلافات فکری کنونی؛
- فرار سرمایههای مادی و معنوی جامعه؛
- از بین رفتن قشر متوسط جامعه؛
- فلج شدن سیستمهای تعلیمی و تربیتی؛
- فرهنگ گستردهٔ معافیت از قانون و بیپروایی نسبت به قانون؛
- وجود قشر قدرتمند مافیایی در بالای جامعه (که از ثروت و روابط نامشروع خطرناک و بازدارنده برخوردار است و از شیوههای بسیار ویران گر و ظالمانه برای حفظ منافع نامشروع خویش استفاده میکند)؛
- از بین رفتن سیستمها و نهادهای امنیت و دفاع ملی؛
معضلهای فوق و سایر مسئلههایی که در این جا از قلم افتاده اند، هر کدام به تفصیل و تفسیر نیاز دارند و عواملی را در بر میگیرند که اثرات خطرناک بالای حاکمیت قانون، نظام اقتصادی، سلامت مناسبات اجتماعی، تامین صلح، و احیای آبروی بینالمللی افغانستان داشته و از ظهور یک جامعهٔ سالم و برخوردار از نظم و آرامش جلوگیری به عمل میآورند.
برعلاوهٔ نکات بالا، مبرهن است که مداخلهها، تضادها، و منافع (مشروع و نامشروع) کشورهای منطقه و قدرتهای جهان نیز بالای اوضاع امروز و آیندهٔ کشور ما اثرات برجسته و عمیقی وارد میکنند که اکثر آنها برای ما و مردم ما تباهکن ثابت شده اند. ما باید ضعفها و آسیب پذیریهای خود را از این جهات متعدد مورد مطالعهٔ مفصل قرار دهیم و در برابر هر خطری که امروز و آیندهٔ ما را تهدید میکند، چارهای بسنجیم.
و- از تجارب سیاسی نیم قرن گذشتهٔ خود چه میآموزیم؟
در نیم قرن گذشته، در حالی که جهان در طریق رشد تکنولوجیکی، گسترش مردم سالاری، و اعتلای اقتصادی و رفاهی در حرکت بود، سنجشهای نادرست و بیمبالاتیهای عدهای از سیاسیون ما و عدم درک سالم آنها ازموقعیت حساس جیوپولیتیک کشور، شیرازه جامعه و دولتداری کشور ما را برهم زد و ما را از این فرصت که به حیث شاهراه تجارت و اقتصاد و فرهنگ در منطقه تبارز نماییم محروم ساخت. بر عکس، در این دوران، کشور ما که روزی عامل بازدارندهٔ رقابتهای مخرب و ویران کننده در منطقه تصور میشد، به مرکز و محراق ریزش تضادها و دشمنیهای رژیمهای متضاد منطقه و جهان مبدل شد. افزار و شیوههایی که جهان درگیر در افغانستان برای نیل به اهداف خویش به کار بردند، اقلیت کوچکی را به مال و منال دنیا رسایند، ولی برای عموم مردم کشور جز محنت و بدبختی چیز دیگری را در پی نداشت. این افزار و شیوهها به ویژه زمانی قاتلانهتر و مهکتر شدند که با استفاده از احساسات و اعتقادات ما در جهت تحریک مردم ما علیه منافع ملی خودشان به کار انداخته شدند. در تاریخ جهان، زرع نفاق میان افراد و گروهای شامل در یک اجتماع همواره مؤثرترین و کاریترین وسیلهای بوده است که غرض سرکوبی آزادیخواهی برعلیه ملتهای آزادمنش به کار رفته اند.
امروز، یک بار دیگر، شعلههای تضادهای جهانی در مورد هژمونی و تقسیم سرزمینهای دنیا بین قدرتهای بزرگ در حال زبانه کشیدن اند. بازیگران مسلح، متمول، ماهر، و فرصتطلب یک بار دیگر، در سرزمین ما و اطراف ما در حال مصاف دادن اند و اذهان مردم ما و ملتهای همسایه را به تضاد، تشتت و پراگندهگی سوق میدهند.
امروز، موقعیت جغرافیایی کشور ما بار دیگر برای قدرتهای جهانی اهمیت فوق العاده و سرنوشتساز کسب کرده است. ما نه تنها در برابر پیچیدهترین بازی بزرگ جیوپولیتیک تاریخ قرار داریم، بلکه با همسایههایی مقابلایم که به ندرت به ما حسن نظر دارند و از نظر اقتصادی، نظامی، و رهبری از برتریهای نسبی بزرگی برخوردار اند. در چنین وضعی، هرچند زمان سخت و حریفان بیرحم و فرسنگها از ما جلو اند، مردم ما جایی ندارند که بروند و مجبور اند در این خطهٔ پر مشکل و حساس زندگی کنند. زندگی در این سرزمین با طبیعت سخت و دشوار، در حالی که در محراق حـرص و آز جهانخواران قرار دارد، امری ساده و آسانی نیست. این زندگی به رهبری و مهارت استراتیجیک، هنر و آموزههای جیوپولیتیک، و همدلی، همیاری، و فداکاری ملی نیاز دارد.
خوشبختانه ما در تاریخ گذشتهٔ کشور خود حوادث و حالاتی را تجربه کردهایم که اگر به آنها با دقت بنگریم محتملاُ ما را در امر مقابل شدن با وضع خطیر کنونی کمک خواهند کرد. در جنگ اول جهانی با حاکمیت بریتانیا بر سیاست خارجی کشور، امیر حبیب الله خان از اشتراک در جنگ اول جهانی اجتناب ورزید. به همین منوال، در جنگ جهانی دوم نیز افغانستان توانست از درگیرشدن در جنگ بپرهیزد و سیاست خارجی خود را در موازات توازن و بیطرفی حفظ نماید. به همین گونه، در مراحل اولبهٔ جنگ سرد، افغانستان توانست با شرق و غرب روابط حسنه داشته باشد و از هردو جانب کمک انکشافی دریافت کند. این تجارب، با در نظر داشت موقعیت جغرافیایی افغانستان و کمبودهای قدرت ملی ما، برای آینده آموزنده خواهند بود. ما باید از وارد نمودن تضادهای بیرونی به داخل کشور اجتناب نماییم و خود را به عامل و پل همکاری، همزیستی و معاملات مشروع در منطقه مبدل سازیم. این امر زمانی امکانپذیر خواهد بود که ما منافع ملی خود را در مرکز و محراق سیاست داخلی و خارجی خود قرار دهیم و از غرق شدن در جنگ ایدیولوژیها و تضاد منافع خصوصی پرهیز نماییم. ما باید به این حقیقت اصیل حیات ملتها معتقد شویم که تأمین بقای ملی و دفاع از منافع و پرستیژ ملی اهداف و شیرازههای اصلی و مستمری اند که حکومتداری و سیاست مؤفقانهٔ ملتها بر آنها استوار میشوند. ایدیولوژیها با گذشت زمان میآیند و میروند و روزی به زبالهدانی تاریخ میریزند، ولی ملتها اند که باید زنده بمانند و در میدان رقابت جهانی از پا در نیافتند. شورویها خود را سوسیالیست میگفتند و شعار جهانی سر میدادند و چپیهای افغانستان را برادر معنوی و فکری خویش میخواندند، اما به مجردی که منافع ملی شان ایجاب نمود، به برادری ایدیولوژکی خود پشت پا زدند و رفتند، و حتی در راه برهم زدن رژیم « برادران خویش » اقدام نمودند و همه برادران خویش را خاک به سر و بد بخت نمودند. به همین منوال، دولتهای عربی، پاکستان، ایران و دول غربی که زمانی مردم افغانستان را مبارزان آزادی نام داده بودند، همین رویه را پیش گرفتند و افغستانی که بیشتر از یک دهه در جنگها با قوای شوروی و زد و خوردهای بینالتنظیمی مجاهدین خورد و خمیر و خونین شده بود تنها گذاشتند. تا زمانی که منافع ملی این کشورها ایجاب مینمود، مجاهدین افغانستان را فرشتههای نجات اسلام از کمونیزم و شرک میپنداشتند و رسانههای آنها از مجاهدین به نام «مجاهدان راه خدا » سخن بر زبان جاری میکردند. اما زمانی که ارتش سرخ از افغانستان بیرون کشیده شد، با به پایان رسیدن ماموریت ضد شوروی، مجاهدین آهسته آهسته عنوان تروریست، دزد و رهزن را به خود گرفتند و حتی نزدیکترین حامی و دوست آنها (عربستان سعودی) از دادن ویزهٔ حج به آنها خودداری مینمود. تا یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ مبصرین جهان فکر میکردند که پاکستان برادر سکه و همسنگر روزهای بد طالبان است. اما زمانی که منافع و امنیت ملی پاکستان خلاف این« برادری» مسیر اختیار نمود، دیگر از برادری و هم سنگری پاکستان با طالبان اثری وجود نداشت و دیده شد که اسلام آباد همه خاک و دستگاههای استخباراتی خود را در خدمت امریکا و ناتو قرار داد و حتی عضو ائتلاف جهانی در جنگ علیه طالبان شد. بعداً هم دیدید که تقریبا همه رهبران تحریک طالبان را دست بسته به امریکا سپرد تا محتملاً روز دیگری از آن ها برای تأمین مقاصد استراتیجیک خود استفاده نماید.
ما نباید از پاکستان و یا کس دیگری شکوه و گلایه نماییم. زیرا رسالت و وظیفهٔ اساسی و اصلی هر دولت پویا و مستقل حفظ و تقویت منافع ملی مردم و کشورش است. نقش بیرونیها و دوستیها و دشمنیهای آنها در این بازی قدرت و اصطکاک منافع ملی، محض مقطعی و ابزاری است.
آیا ما افغانها، به ویژه کسانی که دعوای رهبری مردم افغانستان را در سر میپرورند، از تجارب تلخ چهار دههٔ کشور خود و ترفندها و شیوههای کاری سایر ممالک جهان در برابر خود چیزی آموختهایم؟ و یا اینکه هنوز هم در خواب خرگوشیم و در عالم خیال زندگی میکنیم؟ بیداری فردی و ملی، نخستین قدم در راه نجات و ترقی ملت هاست. بیایید هریک بیدار شویم و این بیداری را از مرز فردی/شخصی و تباری به سطح فراقومی و گسترهٔ ملی گسترش دهیم! باید بپذیریم که هست و بود ما و حیثیت و آبروی ما و بهشت روی زمین ما افغانستان است. باید قبول کنیم که وظیفهٔ عمران، تامین امنیت، و اعاده ی عزت و حیثیت افغانستان مسؤولیتی است که به دوش فرد فرد ما قرار دارد. ما مردمیم که افغانستان را خواهیم ساخت، نه اشرف غنی و امثال او که روزی غرید و گفت: «مه افغانستانه میسازم!» ما باید به این اصل تاریخی ایمان بیاوریم که کشورها را کتلههای وسیع و فرزندان صادق آنها میسازند، نه شخصی یا تنی چند خودفروش و مزدور اجانب. ما باید بدانیم و قبول کنیم که هیچ کسی و هیچ مرجعی، جز خود ما افغانها، مسؤولیتهای بزرگ و تاریخی کشور ما را به عهده نمیگیرد و نخواهد گرفت.
پاسخ به سوالهای چهارم الی هفتم:
۴ـ آیا برای برطرف نمودن عوامل و ریشههای منازعه در افغانستان راه و یا راههای حل وجود دارد؟
۵- آیا فکتورهای احیای ثبات و بازدارندهٔ جنگ در نفس جامعهٔ ما وجود دارند که بتوانیم با استفاده از آنها در امر تنشزدایی و مقابله با عوامل منفی و تضاد آفرین، مؤفق شویم؟
۶- نقش عوامل جیوپولیتیک منطقهیی و جهانی در امر احیای صلح و ثبات در افغانستان از چه قرار است؟
پرسشهای بالا باهم ارتباط متقابل دارند. بدین علت، به منظور اجتناب از طولانیشدن کلام، همهٔ آنها را تحت عنوان واحدی مورد بررسی قرار میدهم.
ما باید از سرمایهٔ موجود حیات اجتماعی خود در جهت آوردن صلح به کشور استفادهٔ مؤثر و مثبت نماییم. ما باید از احکام الهی و عقاید دینی خود در راه رسیدن به آرامش روانی و الیتام زخمهایی که از دهههای طولانی بدین سو بر قلبهای ما وارد شده اند استفاده کنیم. ما نباید با استفاده از عقاید دینی و احساسات مذهبی مردم خود دشمنیها و خصومیتهای مذهبی و قومی و ایدیولوجیکی را تحریک و دامن زنیم. اگر ما با هم اختلافات سیاسی داریم، باید آنها را از طریق مذاکره و با استفاده از وسایل مشروع سیاسی حل نماییم، نه این که به آنها جامهٔ دینی بپوشانیم. تاریخ ثابت کرده است که جنگ مذهبی قاتلانهترین نوع جنگ است. ما باید چنین جنگی را دامن نزنیم.
وطنداران ما، یعنی همه جمعیتهای ساکن در کشور، پس از سالهای طولانی جنگ و اختلاف، به اهمیت و ارزش صلح و اخوت از دل و جان پی برده اند. آنها میدانند که دوام اختلاف و جنگ به نفع هیچ یک از آنها نیست و همه را به تباهی کشانیده است. آنها با چشم سر مشاهده نموده و با گوشت و پوست لمس کرده اند که چگونه جنگها و اختلافات به بیوطنی و بیچاره گی، قربانی ملیونها عزیز و دلبند خانوادههای افغان، مهاجرتها، اعتیاد گسترده، معلولیتها، فقر و تنگدستی، توهین و تحقیر شخصی و گروهی، و هزاران مصیبت و بدبختی دیگر منجر شده اند. مصیبتها، آلام و بدبختیهایی که جنگ بر سر مردم ما آورده اند، اذهان هموطنان ما را به سوی پختگی سوق داده و فرد فرد ما را برای همزیستی و خدمت در راه اعتلای وطن و کار برای رفاه و خوشبختی یکدیگر آماده ساخته اند. تجارب چهل سال اخیر برای مردم ما تلخ و جانکاه، ولی در عین حال آموزنده بوده اند. ما آنچه را در گذشته نمیفهمیدیم، امروز میفهمیم و نتایج نهایی بازیهای قاتلانه و قومی و مذهبی را به نیکی درک کردهایم. وقت آن است که از این تجارب تلخ ولی گرانبها برای اعمار آیندهٔ بهتر استفاده کنیم.
تا جایی که وضعیت جیوپولیتیک منطقه و عوامل مؤثر بر مناسبات منطقهیی مطمح نظر است، باید به ممالک آتی توجه کنیم و اهداف و منافع آنها را درک و بررسی نماییم:
1- پاکستان
شکی نیست که حلقههای سیاسی/نظامیای که در اسلام آباد پاکستان خواب بلعیدن افغانستان و مردم آن را در سر میپرورند، هرگز به مراد خود نخواهند رسید، زیرا افغانستان مرکز منطقهای است که ما در آن زندگی میکنیم و کشورهای منطقه، به هیچ وجه کلید کنترول منطقه، یعنی افغانستان را به پاکستان نخواهد سپرد. به عبارت دیگر، هیچ کشوری در منطقه استیلای پاکستان بر افغانستان را سازگار با منافع ملی خود نمیداند و در برابر چنین استیلا مخالفت و اقدام عملی خواهد کرد. آنانی که در پاکستان از شعور کافی سیاسی برخوردارند میدانند که استیلای مسقیم آن کشور بر افغانستان امری نیست که آن کشور قدرت هضم سیاسی/نظامی آن را ادشته باشد. پاکستان کشور طبیعتاً متزلزلی است که از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در حالت ورشکستی قرار دارد، ورشکستگیای که روزانه ابعاد بیشتر و بزرگتر اختیار میکند. پاکستان کشوری است که به اصطلاح نان خوردن خود را ندارد، ولی در نتیجهٔ رقابت با هند، نیم بودجهٔ ملی خود را هزینهٔ حفظ یکی از بیکارهترین اردوهای جهان و پوشش اتمیای میکند که در استراتیژی نظامی جهان امروز اهمیت خود را از دست داده است. رقابت امروز جهان، رقابت اقتصادی است؛ و پاکستان در این رقابت، از سالها طولانی بدین سو با شکست مواجه بوده است. این حقیقت نیز واضح و روشن است که اراده پاکستان بدست خود پاکستان نیست که بتواند به دلخواه خود دست به تغییر جیوپولیتیک منطقه بزند. هرچند طالبان و امثال آنها به همسویی و وابستگی به پاکستان متهم اند، من معتقدم که این همسویی دایمی و استراتیجیک نیست بلکه صبغهٔ فرصتی و مؤقت دارد.
لذا، می توان گفت که اگر ما قادر شویم متحدانه و یکصدا سیاست خود را با سایر همسایهها و کشورهای جهان مدیریت مثبت کنیم، پاکستان نخواهد توانست مانع تصمیم استقلال و خود ارادیت ما شود. یعنی در صورت اتحاد و مؤثریت سیاسی-دیپلپماتیک ما، پاکستان مجبور خواهد بود تا با ما از سیاست مدارا و مصالحه کار بگیرد. قدرت استراتیجیک پاکستان علیه ما در بیاتفاقی ما و مدیریت بیکفایت سیاست خارجی ما نهفته است. این قدرت را از پاکستان بگیرید، اسلام آباد ناچار به دستبوسی شما خواهد آمد. پاکستانی که با هند قدرتمند و برخوردار از رشد بالنده، و رکود اقتصادی مزمن داخلی دست به گربان است، تنها راهی که برای توسعهٔ تجارت به سوی آسیای میانه دارد، افغانستان است. منابع انرژی و بازارهای نامشبوع شدهٔ آسیای میانه (و افغانستان) میتواند به پاکستان مجال نفس کشیدن اقتصادی را بدهد. پاکستان محتاج مناسبات خوب اقتصادی با منطقه است. این ناممکن خواهد بود که همزمان سیاست صدور جهاد و تندروی را به سوی آسیای میانه تعقیب نماید.
بر بنای آنچه در بالا گفته شد، لازمی است که نظام سیاسی آیندهٔ افغانستان با جرات روابط خود را با پاکستان بر بنیاد ترجیح منافع ملی و احترام به مصلحتهای مشروع مشترک دو کشور استوار سازد تا پاکستان درک نماید که با افغانستان باید از در همتایی و احترام متقابل پیش آید.
2- چین
جمهوری مردم چین در حال رسیدن به مقام بزرگترین اقتصاد جهان است. تاریخ جهان به ما میآموزد که اقتصاد بزرگ با دعواهای بزرگ و سیاستهای بزرگ همراه است. بدین اساس، میتوان انتظار برد که چین در عرصهٔ سیاست جهانی فعال گردد و حالا که تضادهای جهانی در حال اوج گرفتن اند، از لاک خود بیرون شده و در سیاست جهانی به گونهٔ جهشی عمل کند. چین باید در یک سو به اطراف خود و امن نمودن کشورش از راه دور توجه نماید و در سوی دیگر، برای فعال نگهداشتن ماشین اقتصادی خود به منابع طبیعی کلیدی و استراتیجیک، از جمله انرژی، و بازارهای جهانی دسترسی داشته باشد.
جنگ اوکراین، توأم با تحریمات اقتصادی غرب علیه مسکو، منابع طبیعی، منجمله نفت و گاز، و بازارهای روسیه را در اختیار چین قرار داده است. تحریمهای امریکا علیه ایران، منجمله نفت و گاز، و بازار کالاهای مصرفی ایران را به چین خواهد سپرد. قرارداد ستراتیژیک بیست و پنج ساله چین و ایران مبین این مدعاست. محتملاً چین خواهد کوشید تا افغانستان را که غرب از آن برآمد، به مثابه پل ارتباطی بین آن کشور، ایران و شرق میانه مورد استفاده قرار دهد. در این صورت، منابع طبیعی و بازار افغانستان و ممالک آسیای میانه در اختیار چین قرار خواهد گرفت. از نظر سوقالجیشی عسکری-اقتصادی، افغانستان کوتاهترین راه بین چین و شرق میانه خواهد بود. هم زمان، چین می تواند افغانستان را به حیث بخشی از کمربند امنیتی بدور آسیای میانه نیزدر نظر داشته باشد.
بدین اساس، شکی نیست که چین نظم و استقرار در افغانستان را جزء معادلهٔ امنیتی/اقتصادی خود میپندارد. چین در آینده کوشش خواهد کرد که از افتادن افغانستان به دامان جهادیان جهانی جلوگیری نماید و در امر استقرار ثبات در افغانستان به حیث وزنه و عامل مثبت عمل نماید. لذا، افغانستان باید با طرف چین نیز از احتیاط و هوشیاری کار بگیرد، زیرا روابط نزدیک چنین با پاکستان و نفوذ متقابل آن دو کشور بر سیاستهای یکدیر میتواند برای افغانستان در حفظ تناسب روابط بینالمللی چالش برانگیز ثابت شود.
۳- کشورهای آسیای میانه
کشورهای آسیای میانه که از تجزیه اتحاد شوروی سابق پا به عرصهٔ وجود گذاشتند، علاقمند به تکمیل استقلال سیاسی خویش اند. این ممالک میخواهند با وصل شدن به بازارهای جنوب آسیا، از یک سو به بالا بردن استقلال اقتصادی/سیاسی خود نائل شوند، و از سوی دیگر، پرستیژ خود را در جهان بلند برده و نقش برازندهتر و مستقلی در منطقه و جهان بازی نمایند. صلح و ثبات و وجود یک نظام معتدل و بدور از اجنداهای جهادی، برای امنیت و ثبات این ممالک از اهمیت به سزای بر خوردار است.
این کشورها از احتمال صدور افراطیت مذهبی از طریق افغانستان سخت در هراس اند و به هیچ صورت پرورش افراطیت در افغانستان و یا پاکستان را که به هدف ارسال دهشتافگنی به کشورهای شان باشد تحمل کرده نمیتوانند. در صورت تشخیص این کشورها از نیت صدور انقلاب اسلامی از طرف جنوب، این ممالک مجبور خواهد بود تا از منافع اقتصادی و سیاسی خود صرف نظر نموده و به منظور دفاع از خود به روسیه و منابع امنیتی مسکو اتکا نمایند. فرار و روی گردانی آسیای میانه از افغانستان و پاکستان از نگاه اقتصادی برای هر دو کشور پرهزینه خواهد بود. در قطار ممالک آسیای میانه، احتمالاً ازبکستان مدارای بیشتری در این زمینه از خود نشان دهد، زیرا این کشور از قوای نظامی بزرگتر و منایع اقتصادی بیشتری بر خوردار است. اما در صورتی که ازبکستان در مورد نیت سوء و جهادی افغانستان اطمینان حاصل نماید، از احتمال دور نخواهد بود که حتی این کشور میزبانی مخالفان دولت افغانستان را به عهده بگیرد.
۴- ایران
دولت ایران بربنای ماهیت مذهبی و منافع ملی خود به سیاست صدور انقلاب اسلامی و گسترش و تقویت نفوذ خود در منطقه و جهان پابند است. گرچه سرخط سیاست خارجی ایران را دشمنی با اسراییل و مخالفت با غرب تشکیل میدهد، در عمل، چه در شرق میانه، شاخ افریقا، و آسیای میانه، این کشور در حمایت از مذهب تشیع، در حال مواجهه با دولتهای سنی مذهب و سیکولر جهان اسلام قرار دارد و بیدریغ عمل میکند. در چهل و چهار سال جنگ و خصومت در افغانستان، تهران تعاملات سیاسی و حمایوی خود با مردم افغانستان را بر مبنای طبیعت ایدیولوژیک خود استوار ساخته است.
معذالک، تقابل ایران با جهان غرب و درگیریهای پیدا و پنهان آن در شرق میانه، ایران را بدان وادار ساخته است تا در رابطه با افغانستان و حوزه آسیای میانه، به منظور حفظ منافع خود و مراعات منافع متحدان خود (نظیر چین و روسیه) کوشش کند تا طرف احتیاط را اختیار نماید. لیکن این مطلب به این معنی نیست که ایران از برپایی دوامدار دولت مذهبی- سنی در همسایگی خود خشنود خواهد بود. همین گونه ایران از وصلت بیش از حد افغانستان با پاکستان نیز به دلیل منفعتهای جیوپولیتیکی خود بیتفاوت بوده نمیتواند. ایران با وجود تعقیب سیاستهای آبی و هژمونیستی و مذهبی در قبال افغانستان، در صورت به میان آمدن دولت معتدل ملی و امنیت مناسب در افغانستان خوشحال خواهد شد زیرا در این حالت هم از امنیت مرزهای شرقی خود مطمئن میگردد و هم از طریق افغانستان میتواند خود را با چین وصل نماید. امنیت و انکشاف اقتصادی که به وسعت بازارهای افغانستان بیانجامد، برای ایران منفعت اقتصادی ببار آورده و تجارت آن کشور را با کشورهای آسیای میانه سهولت خواهد بخشید.
۵- روسیه
سه دهه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی در ۲۶ دسمبر ۱۹۹۱، روسیه امروز بار دیگر به قدرتی مبدل شده است که دعوای رقابت بالای هژمونی جهانی دارد. جنگ اوکراین روسیه را علنا در برابر غرب و ناتو قرار داده است. آسیای میانه از دو قرن بدینسو حیثیت حوزه منفعتی-امنیتی روسیه را اختیار کرده و در حوزهٔ نفوذ آن کشور قرار دارد. درگیری روسیه با جهان غرب در جنگ اوکراین، این کشور را وادار میسازد تا به امنیت آسیای میانه توجه بیشتری معطوف نماید. خروج قوای امریکا و ناتو از افغانستان، ذهن کشورهای منطقه را نسبت به امنیت ملی و متحدان شان مغشوش ساخته است. گسترش افراطیت مذهبی در این منطقه وسیع جهان که همزمان وسیعترین جغرافیای مسلمانها نیز میباشد، نگرانی رژیمهای جمهوری- سیکولر را بر انگیخته است. ادعای برپایی نظام امارتی (با دشمنی آشکار با جمهوریت) در افغانستان، این تشویش را بیشتر از پیش دامن میزند. نصب عنوان «امیر المومنین» به رهبر طالبان بدون ذکر جغرافیا و حدود سیاسی امارت نیز موید نامحدود بودن نیات و خط عمل متشرعین حاکم در افغانستان را میرساند. چنین عدم روشنایی سیاسی و عنوان جاه طلبانهٔ رهبر آن، هوشداری است جدی برای همه کشورهای منطقه.
معذالک، تا جایی که موضع روسیه در قبال این اوضاع پیچیده و غیر مطمئن مطمع نظر است، باید گفته آید که این کشور از خروج ایالات متحده و ناتو از افغانستان مسرور و راضی است و بدین علت به طالبان فرصت آموزش و انطباق را خواهد داد. در مدت کوتاه روسیه به اقدامی دست نخواهد زد که موجب بیثباتی و بیاطمینانی مزید در افغانستان شود. بنابرینِ میتوان پیش بین شد که روسیه برای مدتی موقف مراقبت و انتظار را در پیش خواهد گرفت، تا ببیند که گروه طالبان به طور یقین در چه مسیری به راه میافتند. اگر امارت اسلامی طالبان در افغانستان بتواند سیاست عدم مداخله در امور سایر ممالک منطقه را اختیار نماید و فرصت معاملههای اقتصادی برای روسیه و کشورهای آسیای میانه به جنوب مساعد گردد، مسکو با توجه به پیامدهای امنیتی، اتصال اقتصادی کشورهای آسیای مرکزی با افغانستان و پاکستان را به نفع خود خواهد یافت. برعکس، اگر روسیه گروه طالبان و پاکستان را عامل توسعهٔ افراطیت و دهشتافگنی در آسیای میانه بپندارد، این کشور سعی خواهد ورزید مانع چنین توسعهای شود. در این حالت، مطمئناً ممالک بین آمو، والگا، و قفقاز نیز ناگزیر خواهند بود تا برای تأمین امنیت و ثبات سیاسی خود به روسیه مراجعه نمایند. روسیه مطمئن است که اگر دولتهای واقع در شمال افغانستان خطر تحریک افراطیت از جنوب را احساس نمایند، رژیمهای سر قدرت در این ممالک از منافع اقتصادی و وصلت شمال با جنوب آسیا منصرف شده و به کمک روسیه بین خود و افغانستان کمربند امنیتی آهنینی را اعمار خواهند کردند. در این حالت روسیه از برکت فارورد پالیسی پاکستان و صدور افراطیت از جانب افغانستان در اعاده امپراطوری پتر کبیر با هزینهٔ کم و بدون زحمت زیاد موفق خواهد شد. در چنین حالتی، شاید روزی روسیه در تبانی با سایر کشورها دست به اقدامهای خلاف تمامیت ارضی افغانستان بزند. ما مردم افغانستان این سناریوی خطرناک را نباید از نظر بدور داشته باشیم.
۶- هند
هند که بزرگترین دیموکراسی جهان نام گرفته است، با خصومت طولانی پاکستان روبروست. روابط میان این دو کشور از زمان تجزیهٔ نیم قارهٔ هند در آگست سال ۱۹۴۷ تا به امروز تیره و خصمانه بوده و بحرانهای متعددی را تجربه کرده است. هند و پاکستان از زمان تجزیهء نیم قاره تا امروز چهار بار باهم در میدان جنگ مصاف داده اند (۱۹۴۷و ۱۹۶۵، ۱۹۷۱، و ۱۹۹۹). امروز پاکستان و هند هردو با سلاح هستهای مجهزند و در مورد کشمیر، آبهای مشترک، و سایر مسایل ذاتالبینی اختلافات عمیق دارند.
تسلط پاکستان بر سیاستهای کابل، هم از دیدگاه جیوپولیتیک و هم از نظر اقتصادی به زیان دهلی جدید پنداشته میشود. پاکستان میتواند از طریق اعمال کنترول بر کابل، راه هند به سوی بازارهای آسیای میانه را مسدود نگهدارد و داعیهٔ آزدیطلبی مردم کشمیر را دامن زند. دسترسی مستقیم پاکستان به آبها و منابع طبیعی افغانستان، به رشد اقتصادی پاکستان کمک نموده و از این طریق میتواند منابع مالی بیشتری را در اختیار اردو و دولت پاکستان قرار دهد. در سوی دیگر، هند میتواند از قلمرو افغانستان برای تجهیز و تحریک تجزیه طالبان بلوچ استفاده نموده و سوقیات و حرکات نظامی پاکستان را در داخل آن کشور تحت نظارت داشته باشد. وجود افغانستان به حیث یک کشور مستقل و نزدیک با هند، داعیهٔ «پشتونستان » را (که خاری در بغل پاکستان است) زنده میدارد و میتواند امر رسیدن پاکستان به آسیای میانه را نیز با چالش مواجه سازد. بربنای این نگرانیهاست که اسلام آباد از نقش و نفوذ هند در افغانستان میهراسد. لذا ما نیاز داریم که در تعیین روابط با هند برخورد ستراتیژیک نماییم به شرطی که نگذاریم کشور ما محل رقابتهای دو کشور و دولت متخاصم گردد.
اگر با پاکستان و هند سیاست احتیاط و همکاریهای روشن و سازنده اختیار نماییم، احتمالا بتوانیم وضعیت منفی فعلی را به وضعیت مثبت و موثر مبدل نماییم. هند علاقمند است که افغانستان دارای حاکمیت ملی مستحکم و دولت دارای سیاست بیطرفی مثبت باشد. هند به هیچ صورت با کنترول سیاست افغانستان بوسیله پاکستان نه تنها موافق نخواهد بود بلکه برای جلوگیری از آن به معامله با منطقه و جهان دست خواهد زد. هند میداند که اردوی پاکستان که چهار بار از اردوی هند شکست خورده است، محتملاُ بار دیگر در مصاف با اردوی هند قرار نخواهد گرفت. در عین حال، هند میداند که چشم امید اردوی پاکستان برای ایجاد مزاحمت برای هند در کشمیر افراطیون مذهبی افغانستان و پختونخوا میباشند. لذا میتوان گفت که وجود یک حکومت صلحجو و غیرافراطی در افغانستان برای هند اهمیت استراتیجیک دارد و حکومتی که اجندای افراط گرایی را در افغانستان به پیش ببرد، علی رغم تعاملات کوتاه مدت، در مدت طولانی برای هند قابل هضم و پذیرش نخواهد بود.
۷- ایالات متحده، غرب، و عربها
امریکا و متحدان آن افغانستان را ترک نمودند نه برای آن که خسته شدند و راه فرار را پیش گرفتند. بلکه دلیل اصلی خروج امریکا و متحدان آن از افغانستان را باید در تحولات جیواستراتیجک و تحولات تکنولوجیکی در جهان سراغ نمود. جنگی که زمانی میلیاردها دالر هزینه بر میداشت، امروز میتواند با تکنولوجی جدید جنگی به مصرف بسیار اندک و بدون حضور افراد نظامی در میدان جنگ به پیش برده شود. باید گفته آید که اردوی امریکا و متحدان آن در هفت سال پسین حضور خود در افغانستان اصلا در جنگها شرکت قابل ملاحظه نداشتند. این اردو و قوای امنیتی افغانستان بودند که در همه مناطق کشور با مخالفان مسلح دولت، شبکههای جرمی سازمان یافته، مافیای مواد مخدر و گروههای خشونتگر فراملیتی میجنگیدند و از مصالح ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع مینمودند. موید این ادعا تلفات سنگین قوای ملی و نبود تلفات در بین قوای ائتلاف بینالمللی در این مدت میباشد. مشکل قوای ملی مدیریت ناسالم و حتی خیانتهای رهبری سیاسی و وابستگی مالی و تخنیکی قوا به امریکا و سایر اعضای ناتو بود. با در نظر داشت تغییرات در جیوپولیتیک جهانی و عدم همپذیری روستاییان و عوام جامعه با حضور ایالات متحده و ناتو، خروج ایالات متحده و ناتو از افغانستان امری حتمی بود. قابل تأسف این است که رهبران نام نهاد و دست اندرکاران سیاست افغانستان توانایی درک واقعیتهای نوین جهان را نداشتند (و یا این که دست شان در تطبیق این پروژه دخیل بوده است).
ظهور چین، روسیه و سایر قدرتها و احتمال چندقطبی شدن معادلهٔ قدرت جهانی، برای ایالات متحده و ناتو به مسئله و دردسر اصلی تبدیل شد و مبارزه علیه تروریزم و افراطیت مذهبی در افغانستان، در شکل پیشینهٔ آن، اهمیت خود را از دست داد. خروج امریکا از افغانستان، در حقیقت قدمی بود برای منطقهیی ساختن معضلهٔ افراطگرایی و خشونت مذهبی. امروز مشکل خشونتگرایی و افراط مذهبی از مشکل ایالات متحده به مشکل چین و روسیه و پاکستان و هند و کشورهای آسیای میانه تبدیل شده و رقبای بالقوهٔ ایالات متحده را تهدید میکند. تبعات امنیتی تخلیهٔ افغانستان توسط ایالات متحده دردسرهایی اند که برای منطقه ایجاد شده و طوقهای آتشینی اند که بر گردن قدرتهای نوظهور منطقه انداخته شده اند. هزینهٔهای امنیتی، بشری و اقتصادی مبارزه با تندروی اسلامی امروز بر گردن قدرتهای منطقه انداخته شده اند. این هزینههای ضروری، قدرت رقابت اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور منطقه را تضعیف خواهد کرد و سبب خواهد شد تا هژمونی ایالات متحده و ناتو در سطح جهانی پا بر جا بماند.
حالا درگیری و تقابل شدید بین روسیه و غرب به مرحله حاد آن رسیده است و دارد به تقابل بزرگتر و جبههگیری کلانتر جهانی مبدل میگردد. درعین حال تا زمانی که چین و هند و ایران و بسیاری از کشورها در جهان و منطقه ما یا از داعیه روسیه حمایت نمایند و یا با غرب در تعزیرها علیه روسیه همکاری نکنند، افغانستان برای کشورهای منطقه اهمیت جیوپولیتیک خواهد داشت. به گمان بنده غرب نمیتواند افغانستان را به دو دلیل به لجنی برای منطقه تبدیل نماید.
یک – منطقه روز تا روز به نیت غرب پی برده و شاید هم متحدانه دست به اقدامهای جدی برای تامین صلح افغانستان بزنند و آسیای میانه که برای غرب نیز از اهمیت استراتیژیک برخوردار است شاید به زون کنترول و اتحاد مخالفان غرب مبدل گردد.
دو- پاکستان با معضله های اقتصادی و هراس افگنی مواجه است، در حال رقابت با هند قرار دارد، و امید خود را به افغانستان و از این طریق به منابع و بازارهای آسیای میانه دوخته است. با توجه به نکات بالا میتوان مدعی شد که افغانستان بطور خاص و منطقهٔ ما بطور عموم با وضعیت نوین جهانی در شرف تحولات و دگرگونیهای عمیق سیاسی میباشد و کشور ما در تکمیل و تکوین نظم نوین جهانی سهم خواهد داشت.